وقتی مردی به‌نام اوه قهرمان میلیون‌ها نفر می‌شود

«مردی به‌نام اُوِه» داستان پیرمرد غرغرویی است که در پس دیالوگ‌های طنزآمیز، حقایق تلخی را درباره جهان امروز و جامعه‌اش بیان می‌کند. این پیرمرد غرغرو حالا قهرمان خوانندگان این کتاب بی‌نظیر است.

پایگاه خبری گلونی؛ سمیه باقری حسن‌کیاده:  «کسی که از این رمان خوشش نیاید، بهتر است اصلاً هیچ کتابی نخواند»؛ این عبارتی است که اشپیگل در توصیف کتاب فردریک بکمن، نویسنده سوئدی می‌نویسد.

ایده نگارش «اُوِه» پنج سال پیش در ذهن نویسنده‌اش جرقه زد، زمانی که بکمن در یک مجله سوئدی کار می‌کرد. نوشته‌ها ابتدا در وبلاگش منتشر شد. بکمن خود درباره ابتدای کار چنین توضیح می‌دهد: «هنگامی که همسرم نوشته‌هایم در وبلاگ را خواند، گفت که این مرد «اُوِه»، خیلی شبیه توست؛ چون من هم با دیگران کم صحبت می‌کنم و زیاد اجتماعی نیستم، از آن به بعد «مردی به نام اُوِه» شکل گرفت».

«مردی به‌نام اُوِه» داستان پیرمرد غرغرویی است که در پس دیالوگ‌های طنزآمیز، حقایق تلخی را درباره جهان امروز و جامعه‌اش بیان می‌کند. این پیرمرد غرغرو حالا قهرمان خوانندگان این کتاب بی‌نظیر است. کتابی که خیلی‌ها آن را بهترین کتاب قرن بیستم می‌دانند.

داستان کتاب

حکایت اوه مردی تنها، عبوس و خودمحور ولی در عین حال عمل‌گرا را باز می‌گوید. اوه گرفتار در بحران زندگی امید به زندگی را از دست داده است. چیزی ندارد که بخواهد به امید آن راهی به جلو باز کند.

زندگی ولی برنام دیگری برای او دارد. تقدیر زندگی زنی ایرانی به نام پروانه را به زندگی او وصل می‌کند، پیوندی که اوه با اکراه بدان تن در می‌دهد. پروانه با رفتار و برخوردهای خود روشنایی، امید و شور را به زندگی اوه باز می‌گرداند و اوه به تدریج شخصیتی نو، اجتماعی و باز به سیر تحولات در جهان و جامعه، پیدا می‌کند.

 پروانه به چند دلیل دیگری اوه و سنخ شخصیتی او است. پروانه زن است، از جایی برون از اروپا، از جایی در آسیا-آفریقا می‌آید، گونه‌ای دیگر رفتار می‌کند، دنیای خودش را دارد. هر وقت خواست پیدایش می‌شود و بعد غیبش می‌زند. او را دیگر نمی‌شود از سر راه برداشت. مدام وجود خود را تحمیل می‌کند.

با این‌همه او یک غریبه خوب است. قلب اوه را بدون آنکه او را عاشق خود سازد یا عاشق او شود و به آن وسیله وارد ماجراهایی پیچیده شود فتح می‌کند و او را امیدوار به زندگی می‌سازد.

تکه‌های ناب کتاب

  • اوه چیزهایی را درک می‌کرد که بتواند ببیند و توی دست بگیرد. بتون و سیمان، شیشه و استیل، ابزار کار، چیزهایی که آدم می‌تواند با آن حساب و کتاب کند، زاویه نود درجه و دستور العمل‌های واضح را می‌فهمید، نقشه و طرح خانه را، چیزهایی را که آدم بتواند روی کاغذ پیاده کند. او یک مرد سیاه و سفید بود.

دنیایی شده که آدم را دور می اندازند قبل از این‌که تاریخ مصرفش تمام شود.

  • دوست داشتن یه نفر مثه این می‌مونه که آدم به یه خونه اسباب‌کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه، هر روز صبح از چیزهای جدیدی شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده‌اند و مدام میترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلا نمی‌تونسته پیش‌بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوب هاش در هر گوشه و کناری ترک می‌خورن و آدم کم‌کم عاشق خرابی‌های خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبه‌ها و چم و خم‌هایش خبر داره. آدم می‌دونه وقتی هوا سرد میشه، باید چیکار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعه‌های کف پوش تاب می‌خوره وقتی آدم پا رویشان می‌گذاره و چه جوری باید در کمدهای لباس را باز کنه که صدا نده و همه اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقا باعث میشن حس کنی توی خونه خودت هستی.

 

پایان پیام

کد خبر : 92115 ساعت خبر : 5:27 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=92115
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات