نامه زن چارلی چاپلین به دخترش درباره تاکسی های تهران
در خبرها خواندیم که طبق اعلام سازمان تاکسیرانی روشن کردن «کولر» در تعرفه کرایه لحاظ شده است و راننده تاکسی باید برای مسافران کولر روشن کند. دریافت «کرایه کولر» هم خلاف قانون است.
پایگاه خبری گلونی سمیه باقری حسنکیاده:
جرالدین دخترم سلام!
اینجا سر ظهر است و در دمای ۴۵ درجه تهران که جنها هم کولر روشن کردهاند، بابای دلقکات که هی واسه نون اونجوری راه میرود کولر را خاموش کرده است و چنان خوابیده که بهرام در گور.
اوا! نگفته بودم آمدهایم تهران دور دور؟
تو ببخش! راستش را بخواهی پدرت از وقتی که در فیلم دیکتاتور بزرگ بازی کرده است دچار توهم «خود شهروند آلمان بینی» شده است.
آن قدر که شبها در خواب فقط آختوم پاختوم میکند و من دیگر نمیتوانم آمار سوتیهای روزش را در بیاورم.
از طرفی وضعیت پوشش در آمریکا نیز دیگر چنگی به دل نمیزند و من برای اینکه زندگی زناشویی من و پدرت دچار خدشه! نشود تهران را برای سفر انتخاب کردم که در آن پوشیدن مانتوی جلو باز ممنوع است.
نامه زن چارلی چاپلین به دخترش درباره تاکسی های تهران
من خیر و صلاح تو را میخواهم. پس اگر خواستی ازدواج کنی یا با امثال بیرانوندشون ازدواج کن که توپ را اون طوری بغل کرده بود یا با یکی از همین راننده تاکسیهای تهران. رنگ تاکسیاش هم اصلا مهم نیست.
اینجا راننده تاکسیها یکی در میان مهندس هستند و آنقدر که با سازمان نظام مهندسی در ارتباطند با سازمان تاکسیرانی نه و این تنها یک دلیل از هزاران دلیل من برای هوش بالای این مردان است.
اینجا همه راننده تاکسیها از روی دماغت میفهمند ایرانی نیستی؛ نه که اورجیناله!
اینجا سوار تاکسی که بشوی کولر را روشن میکنند و موسیقی لایت برایت میگذارند و هندزفری هم دو دستی تقدیمت میکنند.
یکیشان میگفت که تعرفه کولر و موسیقی و هندزفری و لاستیکهای ماشین و یک نوشابه اضافه، همه و همه در کرایه ماشین منظور شده است.
و تازه تمام این تعرفهها را هم مسئولان با نرخ روز دلار محاسبه میکنند و به حساب ارزی رانندهها واریز میکنند.
و ما که از این همه توجه مسئولین به مردم ایران دیگر کرک و پری برایمان نمانده بود و غرق تفکر بودیم با صدای راننده به خودمان آمدیم که به بابایت میگفت:
«تو من را یاد پسرم انداختی که رفته سربازی.» و این حس پدرانه چنان در او عمق گرفت که کولر را خاموش کرد!
دخترم! همه تحلیلگران سیاسی اقتصادی و ورزشی ایرانی راننده تاکسی هستند!
یک بار پدرت از یک راننده پرسید که نظرش درباره سوریه و داعش چیست؟ و او گفت که:
«سوریه راس کار ما نیس. من تحلیلگر مسائل حوزه دریای بالتیک و شرق اروپا هستم. فقط اونقدی بگم که ابوبکر بغدادی زندس و با صدام و اون بن لادن تو یه ویلا تو یه جزیره زندگی میکنن.»
جرالدین عزیزم! بیا و با یکی از همینها ازدواج کن. همه لندن و نیویورک و سوئیس را که بگردی بهتر از ایرانیها شوهر پیدا نمیکنی.
میبوسمت.
مادرت
پایان پیام