وجه نقد قبول نمی‌کنیم فقط کارت به کارت

طرف گفت: بله. وجه نقد قبول نمی‌کنیم فقط کارت به کارت. پدرم که ناراحت شده بود با قیافه‌ای دیدی نگفتم طور گفت: حالا چه قدر باید بریزیم؟

پایگاه خبری گلونی، محسن فراهانی: امروز صبح زود، وقتی از خواب بیدار شدم، پدرم را دیدم که در حال تماشای اخبار ساعت ۱۴ است. یکی از مسئولان به خبرنگار گفت: هیچ مدرسه‌ای حق گرفتن وجه نقد از والدین جهث ثبت‌نام دانش‌آموزان را ندارد.

پدرم تا این خبر را شنید، تلویزیون را خاموش کرد و گفت: این‌ها هم که هر سال همین رو می‌گن اما کلی پول می‌گیرن از آدم. الان بذار زنگ بزنم به این مدرسه‌ی خیابون بالایی برای ثبت‌نام داداشت. فقط ببین چه قدر پول می‌گیرن.

پدرم تلفن را برداشت و به مدرسه زنگ زد. صدایی از پشت خط گفت: ما هیچ وجه نقدی دریافت نمی‌کنیم.

پدرم که هم خوشحال شده بود و هم ضایع، با ذوق زدگی پرسید؟ واقعاً؟

طرف گفت: بله. وجه نقد قبول نمی‌کنیم فقط کارت به کارت.

پدرم که ناراحت شده بود با قیافه‌ای دیدی نگفتم طور گفت: حالا چه قدر باید بریزیم؟

طرف گفت: ۷۰۰ هزار تومان.

پدرم تلفن را قطع کرد و گفت: برو بینیم بابا. الان زنگ می‌زنم اون مدرسه‌ای که چهارتا خیابون بالاتره.

پدرم به آن مدرسه زنگ زد و آن‌ها گفتند: ۲ میلیون تومان.

پدرم به کلیه‌هایش دست زد، چند ثانیه فکر کرد و تلفن را قطع کرد.

چند لحظه بعد به یک مدرسه‌ای دیگر که چند محله بالاتر بود زنگ زد. آن‌ها گفتند: ۷ میلیون تومان.

پدرم نگاهی به کلیه‌های من کرد، چند لحظه در ذهنش اعدادی را جمع زد و وقتی دید پولش نمی‌رسد، تلفن را قطع کرد.

پدر کم نیاورد. به یک مدرسه‌ی بالاتر زنگ زد ولی آن‌ها گفتن: ۲۰ میلیون تومان.

پدرم نگاهی به طلاهای مادرم انداخت و وقتی دید پولش کفاف نمی‌دهد، تلفن را قطع کرد.

پدر این‌بار به یک مدرسه‌ی بالاتر زنگ زد. آن‌ها مبلغ عجیبی گفتند: ۷۰ میلیون تومان. پدرم به کسی که پشت تلفن بود، گفت: ببخشید چند لحظه گوشی.

بعد با یک دستش شروع کرد به جمع زدن و با آن دست مرا نشان داد. گفت: کلیه‌های این و کلیه‌های خودم و سرویس طلای خانوم و پول پیش خونه و اون پونصدی که دست اصغر مکانیک دارم و سود سهام عدالتی که شیش ماهه هی می‌گن امروز فردا، الو؟ آقا ببخشید ما بعدا مزاحم می‌شیم.

پدرم برای آخرین بار تلفن رو برداشت و زنگ زد به یه مدرسه‌ی دیگه: این‌بار طرف گفت: ۱۰۰ میلیون.

یک‌هو پدرم غش کرد وسط پذیرایی. بدو بدو رفتم بالای سرش. یقه‌ام را گرفت و با بی‌حالی گفت: پسرم حاضری برای تحصیل داداشت هر کاری کنی؟

گفتم آره.

گفت: دوست داری داداشت درس بخونه؟

گفتم آره.

گفت: حاضری برای موفقیت داداشت جون بدی؟

با بغض و گریه گفتم آره بابا. اره.

گفت: پس زنگ بزن یه قاچاقچی اعضای انسان، خودت رو معرفی کن. این رو گفت و چشماش رو بست.

داد زدم: باشه بابا. باشه. فقط شما چشمات رو باز کن. تو رو خدا بابا.

یک‌هو پدرم بلند شد و گفت پس حله.

رفت تلویزیون رو روشن کرد و گفت: بی‌زحمت قبل از اینکه بری، یه دستی به آنتن تلویزیون بزن. امشب کلمبیا بازی داره. می‌خوام بازی رو صاف ببینم.

پایان پیام

کد خبر : 95282 ساعت خبر : 11:22 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=95282
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات