افسانه ارباب و چوپان در لاهیجان
یکی از افسانه های قدیم لاهیجان، افسانه ارباب و چوپان
به گزارش پایگاه خبری گلونی: افسانه و داستان در میان مردم قدیم ایران جایگاه ویژه ای داشت. یکی از داستان های قدیم لاهیجان افسانه ارباب وچوپان است.
افسانه ارباب و چوپان
یک چوپانی، ده تا از گوسفندان اربابش را برای چرا به صحرا برد. وقت ناهار شد از گرسنگی بقچهاش را گشود.
دید آفتاب به نانش تابیده و خشک و سختاش کرده است همانطوری که نان خشک را میجوید، به فکرش رسید که یکی از گوسفندان را سر ببرد و کباب بزند و بخورد.
به خودش گفت به جهنم هر چه می خواهد پیش بیاید، بیاید:
خلاصه یکی از گوسفندان را میگیرد و سرش را میبرد و خوب درستش میکند و کباب میزند و میخورد غروب هنگام که گوسفندان را به خانه میبرد.
ارباب گوسفندان را میشمارد میبیند، یکی از گوسفندان کم است با صدای بلند میگوید: انگار که یکی از گوسفندان کم است، گویا ۹ تا است؟!
چوپان تظاهر می کند از چیزی خبر ندارد، به ارباب میگوید: خانه هستند، ۹ تا هستند ارباب، چه بود مگر؟!
ارباب میگوید، اَخه گوسفندان ده تا بودند. چوپان جواب میدهد: خوب ده تا باشند تا بوده ده تا بود ارباب! من چه کار کنم.
ارباب می گوید: یعنی چه؟ گوسفندان ده تا بودند الان ۹ تا هستند تو میگویی چه کار کنم؟ هر چه ارباب می گوید باز چوپان میگوید: خوب ده تا بودند ارباب، خانه تا هستند ۹ تا هستند ارباب…
ارباب دید که نمیتواند به او بفهماند، دستوری میدهد، ده نفر آدم جمع کنند، به آنها می گوید: هر کدام یک گوسفند بگیرند هر کدام یک گوسفند میگیرند و سر آخر یک نفر معطل میماند.
ارباب بر میگردد به چوپان میگوید: فهمیدی من چه می گویم! چوپان میگوید: چه میگویی!
ارباب میگوید: گوسفندان من ده تا بودند، این آدمها هم ده نفرند، هر کدام یک گوسفند گرفتند، امّا یک نفر نگرفت و معطل ماند. زودتر بگو: یک گوسفند من چه شده است؟!
چوپان میگوید: چشم او کور! میخواست زودتر بگیرد ارباب! او تنبلی کرد.
او گوسفند نگرفت، گناه من چیست؟!
پایان پیام
کد خبر : 104688 ساعت خبر : 9:33 ب.ظ