امپراتوری هخامنشیان محترم است
به گزارش پایگاه خبری گلونی دکتر پرویز رجبی در کتاب ترازوی هزار کفه نشر پژواک کیهان ۱۳۸۳ نوشته است:
بد خواهد بود، که به هخامنشیان، که در هر حال در آغاز کار مدنیت ما ایرانیان قرار گرفتهاند خرده بگیریم، که گویا همهی رنجی که میبریم از دست آنها است و از این روی به آنان بیاعتنا باشیم.
ر زمان کورش بزرگ نه کسی میتوانست مارکس را بشناسد و نه دیگر ادیان را. اما یکتا پرستی نمیتوانست امری بعید باشد و هخامنشیان یکتاپرست بودند و سپیدهی یکتاپرستی، با ظهور زرتشت، برای نخستینبار در ایران دمیده بود.
چنین هم نبود که اگر هخامنشیان نمیبودند، خاندانی دیگر بر ایران فرمان نمیراند. اما چنین بود که هخامنشیان در روزگار خود از نظر مدنی سرآمد جهانیان بودند و به همین اعتبار باید که حرمت آنها را پاس داشت.
امپراتوری هخامنشیان محترم است
دشنام دهندگان به باستان پردازی نیز مدنیت معلق در هوا را نمیتوانند معقول بدانند و سرانجام خواهند پذیرفت که تظاهر به نفرتی کودکانه از امپراتوری هخامنشیان برای تسکین آلام کاری از پیش نخواهد برد!
اگر قرار باشد که به هنگام تولد حضرت مسیح در آن اصطبل افسانهای، سه شاهزادهی ایرانی بر او کُرنش بکنند باید که به وجود خاندانی شاهی در ایران قایل بود، که شاهزادگانی شیفتهی یکتاپرست تربیت کرده بود سرانجام باید دید که در ایران چه میگذشته است و شناخت و برداشت مسیحیانِ آینده از ایران چه بوده است که دست به آفریدن حکایتی زدهاند که لابد از ریشه و بن یا نادرست است، یا هنجاری دیگر داشته است. حکایت سلمان فارسی که جای خود دارد.
تنها موضوعی که در همهی افسانههای برجای مانده یکسان و غیرقابل تردید است، موضوع برافتادن مادها و برروی کار آمدن پارسها است و این که پس از پیروزی بر آستیاگ، رفتار کورش با او بسیار محترمانه بوده است.
احترام به کورش
البته از این موضوع هم نمیتوان گذشت، که در آهنگ سخن همهی راویانِ افسانههای در پیوند با به روی کار آمدن کورش، نوعی احترام به او نهفته است. در این افسانهها، از هخامنش، که میخواهیم دودمان شاهی بزرگی را به نام او بخوانیم، سخنی به میان نمیآید و گویی که هیچ یک از افسانهپردازان با این نام آشنا نبوده است.
در حالی که ما هخامنش را، با آگاهی اندک و با تکیه بر سنگنبشته های داریوش، نخستین رهبر امپراتوری هخامنشیان میشناسیم میشنویم که او را یک عقاب تغذیه کرده است و لابد که منظور از عقاب همان سیمرغ افسانههای اساطیری ایران است، از این گونه افسانهها در ایران و مشرق زمین نمونههای زیادی در دست است.
به گزارشی دیگر، چون کوروش را در نوزادی در جنگلی رها کرده بودند، سگی ماده به او شیر داده و از گزند دیگر جانوران حفظش کرده است.
این موضوع هم میتواند پرکشش باشد که کسی رسالهای دربارهی فرمانروایانی که پروردهی ددان و جانوران بودهاند فراهم آورد. شگفتانگیز است که بافت این داستانها تقریبا همانند است.
پیداست که به سنگ نبشته ها بیشتر میتوان اعتماد کرد، تا به گزارشهای مورخان بیگانهی دورهی کلاسیک.
اما آیا اعتماد بیشتر، برای مورخ کافی است؟ آیا به راستی داریوش نیای پنجم خود را می شناخته است؟ آیا انتظار نداشتیم که کوروش نیز، که قاعدتا میتوانست به هخامنش نزدیکتر باشد، اشارهای به او میداشت؟
آیا کورش، هخامنش را نمیشناخته است؟
شگفتانگیز است که در لوح بابلی کوروش به نام هخامنش برنمیخوریم. آیا کورش، هخامنش را نمیشناخته است؟
از سوی دیگر، مورخ از خود میپرسد، که این داستان عقاب یا سیمرغ چیست که آدمی را به یاد زال می اندازد؟
آغاز مدنیت مانیز مانند آغاز هر مدنیتی دیگر در افسانه غوطه میخورد و وجود این افسانهها نشان میدهد که چون بشر به پیدایش مدنیت خود بی اعتنا نیست، می کوشد تا از حافظه ی آمیخته به افسانه ی خود کمک بگیرد.
گوهر این گرایش باستانی نیز میتواند دلیل دیگری باشد بر توجه ما به باستان نگاری معقولی که با تکیه بر اسناد غیرقابل انکار انجام می پذیرد.
امروز نخستین گامی را که برای آشنایی امپراتوری هخامنشیان برمیداریم، این است که آنان را براندازنده مادها معرفی می کنیم.
به نظر من تا این جا درست است که هخامنشیان مادها را شکست دادند، اما این درست نیست که گویا، قومی بیگانه، با مدنیتی بیگانه برانداخته شده و قومی آشنا، با مدنیتی آشنا بر جای آن نشسته است.
پارس و ماد
به گمان، در تفکیک دو قوم مادی و پارسی بیش از حد اغراق شده است.
در حالی که مدنیت مادها و پارس ها نمی توانسته اند چندان متفاوت بوده باشند. خاندانی نیرومند از مدنیتی ایرانی برافتاده و خاندان نیرومند دیگری از همان مدنیت برخاسته است.
به عبارت دیگر از دو خاندان ایرانی هم دوره، یکی ناگزیر، بر سروری دیگری گردن نهاده است.
اما هرگز احترام این دو خاندان به یکدیگر، آن چنان مخدوش نشده است که در سنگ نبشتههای هخامنشیان، بلافاصله بعد از نام پارسها، نام مادها نیاید، یا نیمی از گارد شاهی را مادها تشکیل ندهند.
مورخان یونانی تا مدتی دراز میان پارس و ماد فرقی نمی گذاشتند.
یقین بعدی این که هر دو خاندان آریایی بودهاند و نه تنها به سبب داشتن زبان مشترک، بلکه به کمک پیوندهای ژرف و فرهنگی و دلبستگیهای قومی، به آسانی در یک دیگری حل شدهاند.
پایان پیام