گلونی

دوچرخه سوار باحال اصفهانی

دوچرخه سوار باحال اصفهانی

دوچرخه سوار باحال اصفهانی

دوچرخه سوار باحال اصفهانی

به گزارش پایگاه خبری گلونی،محمد درویش نوشت: سال‌های زیادی را پشت سر نهاده‌ام؛ آدم‌های جورواجوری را دیده‌ام و موقعیت‌های تلخ و شیرین فراوانی را درک کرده‌ام اما الان اگر به من بگویند: حافظه‌ات پرشده – و به شیوه انیمیشن Next Gen – فقط باید یکی از خاطره‌هایت را نگه داری؛ بی‌شک آن خاطره‌ای را نگه می‌دارم که دنبال یک خرگوش در مزرعه باباگُله – پدربزرگم – انداخته بودم؛ یک روز داغِ تابستانی در زمانی که ۱۲سال داشتم؛ مدرسه‌ها تعطیل شده و من خوشحال و خندان خود را از نجف‌آباد اصفهان به سلفچگان رسانده بودم تا سه ماه تابستان را تماماً در مزرعه حسین‌آباد زندگی کنم؛ درست مثل سال‌های قبل و سال‌های بعدترش تا وقتی که باباگله همچنان در زمین زندگی می‌کرد، یعنی: زمستان سال هفتاد و یک …

دوچرخه سوار باحال اصفهانی

و چه تابستانی بود…

تابستان سال پنجاه‌و‌شش! مزرعه ما، پشتِ همه غم‌ها، نگرانی‌ها، حرص‌ها و حسرت‌های آدم‌بزرگ‌ها قرار داشت؛ صبح‌ها با چوب و قلاب ماهیگیری که خود درست کرده بودم از رودخانه‌ای که به نیزار و قم‌رود ختم می‌شد، برای خودم و دو تا از دایی‌هایم که از من کوچک‌تر بودند! ماهی صید کرده و برای ناهار کباب می‌کردیم… آخ که چه صفایی داشت…

تمام مزرعه را سرک می‌کشیدیم، تقریباً همه‌جور میوه‌ای داشت، اما انارش، چیزِ دیگری بود! آنقدر حرفه‌ای شده بودم که از روی رنگ پایه‌ها و پوست انار درمی‌یافتم، کدام شیرین، ترش یا ملس است… تقریباً هرکاری دلم می‌خواست، می‌کردم؛ جز به دام انداختنِ خرگوش بازیگوش مزرعه!

لامصب خیلی شیطون بود و تازه رنگ اندامش با زمین منطقه مو نمی‌زد! انگار در چند جنگ چریکی دوره استتار نظامی را دیده بود! چندبار تا نیم‌متری‌اش رسیدم، اما فقط زمانی متوجه حضورش می‌شدم که ناگهان می‌جهید و در می‌رفت …

دوچرخه سوار باحال اصفهانی

خلاصه اینکه اصلاً نگران فردا نبودم، درست مثل این دوچرخه سوار باحال اصفهانی که انگار دنیا را آب ببرد؛ او را حالِ خوش همین لحظه را عشق است… شاید او تنها کسی است که اجازه نمی‌دهد تا روزگار، روزش را پیش‌فروش کند! نه؟

نه! هستند خیلی‌های دیگر و شاید خیلی از خوانندگان عزیزی که هم‌اکنون این سطور را در اینستاآبادِ درویش می‌خوانند؛ آبادکده‌ای مجازی که دلخوشی‌اش به همین بهانه‌های پایکوبی است در زمانه‌ای که خردمندانه‌ترین شیوه واکنش به نابخردی‌ها و آزمندی‌های رهبران جهانش، آفریدن شادی‌های ناغافلکی، یواشکی یا عریان است! نه؟ راستی! آن رودخانه و ماهی‌ها الان کجا غیب‌شان زد؟!

یکصد و پنجاه و چهارمین هفته از سه‌شنبه‌های بدون خودرو ، گوارای وجود…

بهانه‌های سرکردن زمستان.

ما ز فردا نگرانیم که فردا چه کنیم؟!

پایان پیام

.
خروج از نسخه موبایل