تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم در حقیقت بیانگر عدم درک خواستهها و آرزوهایی است که موجب میشود اعضای خانواده از هم فاصله بگیرند.
پایگاه خبری گلونی، سمیه باقری حسنکیاده: تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم نخستین رمان نویسنده آمریکایی، سلست آن جی است که در سال ۲۰۱۴ به عنوان کتاب سال آمازون برگزیده شد و همچنین در رأس فهرست صد کتاب برتر گودریدز (good readers) قرار گرفت.
این کتاب که یکی از پرفروشترین کتابهای سال ۲۰۱۵بود؛ داستان عشقها و آرزوهایی است که هرگز بر زبان آورده نمیشود و تنها پس از مرگ است که بازماندگان آن را از میان یادگاریها و خاطرات عزیزشان درمییابند.
تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم در حقیقت بیانگر عدم درک خواستهها و آرزوهایی است که موجب میشود اعضای خانواده از هم فاصله بگیرند.
تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
جیمز استاد دانشگاه و چینی میباشد. او با ماریلین که دختری آمریکایی است ازدواج کرده و حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای نت، هانا و لیدیا است.
لیدیا بچه دوم است و دختری است با چشمهای آبی، به رنگ چشمهای مادرش.
در آغاز خواهیم فهمید که لیدیا فوت کرده است. مرگی بسیار شوکآور و مشکوک که البته به احتمال زیاد خودکشی است.
خانواده حاضر نیست که این اتفاق را قبول کند و هر فردی با اندیشهها و خاطرات خویش پیش میرود تا خواننده متوجه شود که چه چیزی وجود داشته که زندگی را به این مرحله کشانده است.
دختری که در رویای طبیب شدن است و حالا میبیند زنی خانهدار شده است و آرزو میکند که دخترش تنها در اندیشه ازدواج و عاشقی نباشد.
آرزو کرده است که دخترش تحصیل نموده و پزشک شود و به اثبات برساند که زنها میتوانند.
پدری که در میان مردم و جمعیت تنها است و آرزو میکند که دخترش خوشحال و اجتماعی باشد و بچهای که حس میکند همه وزن خانواده به روی اوست و می بایست پدر مادر را در تمام عمر راضی نگه دارد.
این کتاب به شدت خانواده محور است. در خانواده نیز مسئولیت اصلی بر دوش پدر و مادر است.
اگر پدر و مادر بلغزند و خطا کنند، قطع به یقین خانواده به انحطاط خواهد رفت.
آنچه در این کتاب رخ میدهد، ممکن است در هر خانوادهای اتفاق بیافتد. فاصله عاطفی میان فرزندان، عدم درک درست از یکدیگر، توقعات نابهجا، عدم شناخت اعضای خانواده از هم و هزاران معضل دیگری که بیتعارف در بسیاری از خانوادههای ایرانی به چشم میخورد.
این کتاب را بخوانید و در صفحات آن غرق شوید. خود را به جای مادر و پدر داستان بگذارید.
با لیدیا همذاتپنداری کنید و در نهایت تفکر کنید. تفکر کنید و برای زندگی خودتان و اطرافیانتان آگاهانه و عاقلانه تصمیم بگیرید.
قسمتهایی از کتاب
▪ماریلین بینیاش را توی موهای لیدیا فرو کرد و این قول را به خودش داد.
اینکه هرگز به او نگوید قوز نکن، شوهر پیدا کن، خانهداری کن. اینکه هیچ وقت به او پیشنهاد کارها، زندگی و یا دنیایی که خودش در نظر ندارد، را ندهد.
هرگز نگذارد با شنیدن کلمه پزشک، یک مرد در ذهنش مجسم شود. اینکه باقی عمرش لیدیا را تشویق کند کاری بیش از آنچه مادرش انجام داده، انجام دهد.
▪میترسید با اعتراف به این چیزها ماریلین او را به همان شکلی ببیند که خودش تمام عمر خود را به آن شکل دیده بود:
رانده شدهای نحیف و لاغر، کسی که غذای پس مانده خورده، کسی که درسش را میخوانده و تمام هم و غمش قبولی در امتحانات بوده؛ یک دغل کار، از این میترسید که ماریلین دیگر حاضر به دیدنش نباشد.
▪میدانم از زندگی فعلیام راضی نیستم. همیشه توی ذهنم زندگی را تصور میکردم بسیار متفاوت از چیزی که حالا هست.
ماریلین نفس عمیق و بریده بریده کشید. سالهاست این احساسات را درون خودم نگه داشتهام.
اما اکنون و بعد از آنکه بار دیگر به خانه مادرم رفتم، به او فکر میکنم و میدانم که دیگر نمیتوانم نسبت به علایقم بیتفاوت باشم.
میدانم که بدون من زندگی خوبی خواهی داشت. مکثی کرد و سعی کرد خودش را قانع کند که این حرف درست است.
امیدوارم بتوانی علت رفتنم را درک کنی. امیدوارم بتوانی مرا ببخشی.
پایان پیام
کد خبر : 105433 ساعت خبر : 7:03 ب.ظ