به گزارش پایگاه خبری گلونی، علیرضا بهرامی روزنامهنگار و مستندساز، نقدهای کوتاه روزانهاش را بر فیلمهای جشنواره فجر، مینویسد.
نقدهای کوتاه
علیرضا بهرامی درباره فیلمهای سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر
معکوس:
از همان پلان اول سکانس اول فیلم – دمپاییهای کودک کار سر چهارراه – مشخص است که با فیلمی کیمیاییمزاج مواجهیم.
یکی از ایرادهای فیلمهای کیمیایی این است که کارگردان، نویسندهی فیلمنامه است؛
فیلمنامههای عموما دیالوگمحور با تلاش برای خلق جملههای قصار و نیز قهرمانهای کلیشهای.
البته در فیلم کیمیایی پسر، همهی اینها کمرنگتر شده اما همچنان بر تهماندهی قهرمانهای فیلمهای کیمیایی پدر سوار است.
از تنها بخشهای مثبت فیلم، صحنههای مسابقهی اتوموبیلرانی است که البته کم است.
بازی شهرام حقیقتدوست هم اینبار و اینجا برخلاف کلیشههای خود اوست.
شاید دیگر نکتهی مثبت فیلم، از منظر محیط زیستی باشد که در تهران، همیشه و در همهوقت شبانهروز، باران میبارد!
موسیقی فیلم که برای جبران برخی کاستیها یا افزایش هیجان برخی سکانسها و نیز ریتم کلی فیلم به کمک آمده، در عمل، زیاد و آزاردهنده است. به هر حال، «معکوس» فیلمی است از جنس و حد پولاد کیمیایی.
سال دوم دانشکدهی من:
وقتی رسول صدرعاملی پس از چند سال فیلم میسازد، عجیب نیست وقتی میبینیم که به یک معضل فرهنگی – اجتماعی میپردازد؛
ماجرای خیانت اما از منظری بسیار متفاوتتر از موضوعی که در سریالهای جم دیده میشود؛ خیانت نرم و نه چندان قطعی! آنچه در ظاهر طبیعی، معمولی و موجه است ممکن است خیانتی را در روابط عاشقانه در خود داشته باشد.
البته که بازیهای بازیگران و نابازیگران یکدست نیست و بعضا هم حاصل رنج کلیشههای بازیگری بازیگرانش است.
گاهی هم مانند فیلم پولاد کیمیایی، نقشها و شخصیتها به شکل عجیبی در جریان داستان حذف میشوند و مدت مدیدی غیبت دارند.
همچنین فیلمبرداری آن گاهی از کادرها و قابهای عجیبی برخوردار است که چندان توجهپذیر نیست. با این حال، اشتباه است اگر فکر کنیم که صدرعاملی در ذهنیت «دختری با کفشهای کتابی» گیر کرده است.
تختی:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
اولین نکتهی مثبت این فیلم این است که بالاخره پس از چند دهه شاهد ساخت یک فیلم جدی دربارهی غلامرضا تختی، قهرمان پرآوازهی ایران معاصر هستیم.
همچنین شاید برای نخستینبار، به شکل نیمهرسمی، ماجرای خودکشی تختی مطرح و صحه گذاشته میشود؛ تا بهنوعی تثبیت شود.
ضمن آنکه با توجه به نوع و حد کاری کارگردان آن، بهرام توکلی، انتظار فیلم سفارشی بد داشتن دور از ذهن نبود که در مجموع، اینطور نشد و برآیند کلی فیلم، خوب از آب درآمده است.
با این حال، با اغماض از یکدست نبودن کیفیت تصویرها و همچنین تغییر عجیب و ناگهانی گویندهی متن فیلم در میانهها، همچنین از یکدست نبودن بازیگران مقطعهای مختلف زندگی تختی، فیلم دو ایراد اساسی دارد:
یکی اینکه داستان فیلم برای نشان دادن تیرگیهای اقتصادی و اجتماعی دورهی پهلوی به شکل بسیار گلدرشتی بهنوعی تحریف وضعیت اجتماعی شهری در آن دوران هم پرداخته است.
همچنین به دلیل آنکه فیلم به بسیاری از وجوه موضوع نپرداخته، ماجرای منش پهلوانی و گرهگشاییهای تختی به شکل خستهکنندهی مدام برای بیننده تکرار میشود.
با این حال، در مجموع کیفیت و وضعیت فیلم به گونهای است که میتوان احتمال داد برای عنوان بهترین فیلم یا بهترین کارگردانی جشنواره دندان تیز کرده باشد.
ضمن آنکه طراحی صحنه و لباس کمنقص و در مجموع صحنهآرایی مطلوبی داشت.
بنفشه آفریقایی:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
یکی از ویژگیهای برخی فیلمهای جشنواره امسال همچون فیلم رسول صدر عاملی و همین فیلم مونا زند حقیقی (بنفشه آفریقایی) این است که در مقام مصلح اجتماعی برخاستهاند؛
پیشنهادها مسالمتآمیز برای زندگی مدرن در دنیای امروز، با مسائل خاص خودش. بنفشه آفریقایی از جنس همان فیلمهایی است که از امثال زند حقیقی انتظار داریم؛ با همان جنس دغدغهها و نیز همان رنگ و لعاب.
البته داستان در جاهایی با سستی و سهلانگاری همراه میشود اما در مجموع، یک فیلم قابل قبول است که هیچ چیز برجستهای در عین حال ندارد.
بازیهای بازیگرانش همان است که باید باشد و همان که انتظار داریم. فاطمه معتمدآریا باز همان ایفای نقش همیشگی را دارد.
سعید آقاخانی هم دیگر در ایفای نقش غیر طنز، برای ما غافلگیری ندارد.
شاید اصلا انتخابش هم برای نقشی که قرار است باور کنیم عاشقی در مرامش بوده است، برمبنای فیلم خداحافظی طولانی فرزاد مؤتمن باشد.
رضا بابک هم اینجا با چشم و میمیک صورتش همانطور بازی میکند که چند دهه است از او سابقه داریم.
پس میتوان گفت، بنفشه آفریقایی فیلم چندان قابل بحثی نیست اما مایه آبروریزی سازندهاش هم نشده است.
تیغ و ترمه:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
به برخی چهرههای سرشناس و پیشکسوت سینما که از آنها خاطرههای خوبی داریم، بهترین خدمتی که میشود کرد این است که مجابشان کنیم دیگر فیلم نسازند.
یکی، یکجا باید پیدا شود در چشم این بزرگواران مستقیم نگاه کند و نصیحتشان کند.
البته که بعید است چنین افرادی خود به این مساله واقف نباشند اما به هر حال برای آنها فیلم ساختن اتفاقی است که هم از لحاظ حس پویایی و هم از نظر معیشتی اتفاق مثبتی محسوب میشود اما با این حال ما مجبور نیستیم که تاوان این خودخواهیِ برخی را تحمل کنیم.
فیلم امسال کیومرث پوراحمد، یعنی تیغ و ترمه، باز هم مایه سرافکندگی و تاسف است و از پوراحمد آثاری چون شب یلدا و اتوبوس شب هیچ نشانی ندارد.
بخشی از این ضعف، قطعا بهخاطر داستان بسیار ضعیفی است که حالا فیلم از آن اقتباس شده اما در عمل، فیلم را به ورطه مضحکه کشانده است.
بازیهای بدون توجیه، طراحی نقش و کاراکترهای معیوب و خیلی چیزهای مصنوعی در قامت آنها که کارشان بازیگری است، حاصل یک روند معیوب است که نتیجهاش این میشود که در جایی که مخاطب باید به خشم یا اندوه برسد، شروع میکند به خندیدن و سوت و کف زدن.
درخونگاه:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
شاید یکی از سیاسی-اجتماعیترین فیلمهای جشنوارهی امسال همین “درخونگاه” باشد؛ بدون آنکه اصلا سیاسی به نظر برسد.
نکتهی دیگر اینکه حاصل کار، از سطح توقع و انتظاری که بر مبنای آثار پیشین، از کارگردان آن (سیاوش اسعدی) داشتیم خیلی بالاتر قرار گرفته است.
یکی از ویژگیهای مثبت فیلم، قوت و یکدستی متن فیلمنامه است.
متن، از پشتوانه انباشت مطالعاتی و تجربی خوبی، بویژه از نظر جملهبندیها و توازن در صنایع ادبی برخوردار است.
طراحی و ایفای نقش شخصیت با بازی امین حیایی هم کاملا قابل تایید است؛ چه از نظر اجرا، چه طراحی گریم، چه طراحی لباس و چه فرصتهای فیزیکی بدنی که حیایی خود – در عرصه دوران جدید بازیگریاش از نظر سنی – برای خودش ایجاد کرده که به کار کارگردان این کار آمده است.
بهکل، طراحی صحنه و میزانسن فیلم مانند طراحی صحنهی “تختی” قابل تایید و حتا تحسین است.
شاید اگر برخی دیالوگهای اضافی و کشآمدهای فیلم در کنار یک گاف کوچک در متن فیلمنامه (از نظر انطباق زمانی) نبود، در کنار سکانسهای درخشانی که فیلم داشت، با اثری یکدستتر و ویژهتر روبهرو میشدیم.
ضمن آنکه فیلم، مشکل بسیاری از فیلمهای ایرانی، یعنی پایانبندی را هم دارد.
شاید پایانبندی موجود، در فرآیندی، نوعی خودتحمیلی برمبنای خودسانسوری یا حتا سانسور باشد اما به هر حال، فیلمی که از آن انسجام متن در تنهی فیلم برخوردار است، پایانبندی اینچنین در قد و قوارهی قوام آن نیست.
ناگهان درخت:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
هر ایدهای، ولو برای شما بهعنوان فیلمساز خوب باشد، الزاما به فیلم خوبی تبدیل نمیشود؛ چون علاوه بر زیرساخت لازم، به ساز و کاری نیاز دارد که وقتی سر جای خود ننشینند، حاصل کاریکاتوری میشود از آن چیزی که – ولو ارزشمند – در ذهن تصور داشتهاید.
مشکل اساسی در ناگهان درخت این است که میخواسته متفکر باشد، در عین حال شمایی از فیلمهای سابق کارگردان و تهیهکنندهاش داشته باشد، در عین حال فیلم مستقلی باشد و البته متفکر.
خوب مگر تفکر صرف میشود سینما؟ یا به ادبیات، موسیقی، گرافیک و چه و چه و چه انگشت زدن هم بهتنهایی سینما نمیسازد.
اتفاقا استفادهی نامناسب از نشانهها و نوستالژیها، بویژه نوستالژیهای فردی و شخصی که دیگران الزامی ندارند به تحت تاثیر آن قرار گرفتن، از ایرادهای جدی آن است.
فیلمنامه ضعیف هم به معضلات آن افزوده است. هرچند شاید مهمترین مسالهی این فیلم این است که در کل هویتی ابداعی از خودش ندارد؛ وگرنه تجربهگرایی در سینما به هیچ وجه محکوم به نفی نیست.
قصر شیرین:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
یکی از مشکلات جشنوارهی امسال مانند دورههایی در چند سال گذشته این است که آکنده است از فیلمهایی که نه میتواند گفت خوبند و نه میتوان گفت بد هستند.
درواقع یک سری از فیلمها حد قابل قبولی از نظر استانداردهای سینمایی دارند و همان حدی را که از مهارت سازندگان و دستاندرکارانش توقع و انتظار داریم عرضه میکنند اما نه چیزی اضافه به مخاطب میبخشند و نه چیزی به سازندگانشان اضافه میکنند.
به هر حال، فیلمی که رضا میرکریمی ساخته، بعید است که ضعیف از آب دربیاید اما او هم چند سالی است که نه به سینمای خودش چیزی میافزاید و نه حتا به سینمای ایران؛ برخلاف تعدادی از آثارش در گذشته.
یک قصه یا درواقع طرح دو خطی که هی هول داده میشود که بهزور پیش برود و بشود فیلم سینمایی قصر شیرین.
یک کودک خوشزبان هم به این ترکیب اضافه شده که بخشی از بار این هول دادن را به دوش بکشد، برای ایجاد توازن، سهمی هم به مرتضی پاشایی داده شده است، حامد بهدادش هم همان است که همیشه بود.
حاصل کار میشود یک فیلم معمولی که نمونهاش را در این سالها، بارها و بارها دیدهایم.
سمفونی نهم:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
“هوالباقی” که در ابتدای تیتراژ مینشیند، خیلی خوب ما را حالی میکند که با اثری دربارهی مرگ مواجهیم.
فیلم سمفونی نهم یک برخورد غیرپیچیده با مفهومی پیچیده دارد؛ برخوردی که اصلا و احتمالا بهعمد هم دوست ندارد که اصلا پیچیده شود.
یک داستان غیرانتزاعی که انگار با ناخنکهای تاریخی و عرفانی، بیشتر به دغدغهها و علاقههای فردی کارگردانش پرداخته است؛
کارگردانی که از بس مخاطبش کمحوصله است، خودش هم کمحوصله شده است.
هرچند همینکه محمدرضا هنرمند در ۶۵ سالگی و پس از حدود دو دهه دوری از سینما تصمیم میگیرد تجربههای جدید برای خود رقم بزند، هرچند حتا انتخاب برخی بازیگران برای برخی نقشها هم شما را به یاد برخی از فیلمها یا سریالهای دیگر بیاندازد، خودش جای توجه دارد.
با این حال، یکی از ویژگیهای مشترک در تعداد قابل توجهی از فیلمهای امسال هم این است که فیلمهای جادهای شدهاند.
به هر حال، فیلمی که در جاده و بیابان ساخته میشود، درمجموعه از دشواریهای کمتری برخوردار است.
مسخرهباز:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
همایون غنیزاده هم در مسخره بازش قطعا با این رویکرد پیش آمده که کار تجربی، مدرن و سیال و غیر رئال ارایه کند.
اما در این فیلم که قطعا ارزشهای خود را در ویژگیهای تئاتریاش دارد، با دو مساله مواجه است.
اول و مهمتر اینکه وقتی ما در قامت یک کارگردان تئاتر تصمیم میگیریم در نخستین تجربهی فیلمسازی سینمایی خود یک تئاتر را طراحی کنیم، یک دوربین بکاریم و از آن فیلم بگیریم، با تنها افزودن چند جلوهی ویژه، فیلم سینمایی پدید آوردهایم؟
الان اگر مسخرهباز در قالب یک نمایش صحنهای، یک تلهتئاتر را حتا یک فیلم کوتاه عرضه میشد، با آنچه که الان بهعنوان فیلم سینمایی شاهدش هستیم، چه تفاوت بنیادین داشت؟
اصلا چه تفاوت قابل طرحی داشت؟ همانطور که این پرسش را هم از خودمان میتوانیم بپرسیم که اگر بهجای بابک حمیدیان در این فیلم، مانند بابک حمیدیان در فیلم رسول صدر عاملی، یک بازیگر غیرمطرح و تئاتری بازی میکرد، چه فرقی داشت؟
اما مشکل دوم فیلم همایون غنیزاده این است که بسیار وامدار آثار دیگر در عرصهی جهانی است.
روزهای نارنجی:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
از ایرادهای برخی فیلمهای جشنواره مانند روزهای نارنجی ساخته آرش لاهوتی این است که دو خط طرح داشتهاند که بر مبنای آن تصمیم گرفته شده فیلمی ساخته شود، غافل از اینکه برای ساختن فیلم خوب، فیلمنامهی خوب داشتن شرطی اساسی است و با هندل کردن همان دو خط طرح، نمیتوان به فیلمی با فیلمنامهی خوب رسید.
روزهای نارنجی از نظر مضمون، جذاب است و از نظر کلیشهها، آزاردهنده.
حال فکرش را بکنید برخی فیلمسازان هم اصرار دارند که حتما برای باکلاستر جلوه کردن، مدت زمان فیلمشان را به دو ساعت برسانند؛ فکرش را بکنید، دو ساعت هول دادن همان دو خط طرح اولیه.
البته جشنواره امسال برای دوستداران هدیه تهرانی خوب بوده، چون حتا با بیش از یک فیلم در جشنواره حضور دارد اما نماهای بستهی او برای همان دوستدارانی که دوست ندارند چروک افتادن روی بازیگر سوپراستارشان را ببینند خوشایند نیست.
با این ترفند گفتیم که فیلم، کجاها نماهای بستهی بهنسبت افراطی داشته.
باید یک راه هم پیدا کنیم که توجه را به این موضوع جلب کنیم که علی مصفا تا کی و تا کجای تاریخ قرار است بازیگر تنها یک نقش و درواقع یک نوع ایفای نقش باشد و ما هم همچنان نظارهگر او؟!
زهر مار:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
چند سالی است که تعداد فیلمهای سفارشی برخی نهادهای خاص در جشنواره قابل توجه شده است.
زهر مار نیز از آن دسته از فیلمهاست که بنا به شواهد مختلف میتوان گفت از منظر رویکردهای سیاسی و عقیدتی موجود در جامعه، یک کار سفارشی است؛
سفارشی که باید کارگردانش جواد رضویان باشد و مشاور کارگردانش همکاری همچون کمال تبریزی که البته احتمالا سفارشی بودن این فیلم را هم رد خواهد کرد.
به هر حال، فیلم دارای ارزشهایی است ازجمله اینکه فکاهی نیست، از لودگی و شوخیهای جنسی برای خنداندن مخاطب استفاده نمیکند و از انسجام مضمونی و فرمی هم برخوردار است.
بازی سیامک انصاری که کاملا تکراری است اما بازی شبنم مقدمی در این فیلم قابل توجه است؛ البته تا میانهی فیلم، و پس از آن افت میکند و کلیشهزده و سطحیگرا میشود.
در کل میتوان گفت خود فیلم نیز بین این دو ساحت، معلق است.
خون خدا:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
ما نباید نقدی بنویسیم، دبیر و هیات انتخاب جشنواره باید پاسخ دهند که فیلمهایی چون خون خدا، اثر مرتضی علی غباس میرزایی (و همچنین تیغ و ترمه کیومرث پوراحمد) چگونه و از چه طریقی به جشنواره فیلم فجر راه یافتهاند؟
فیلمی که در ساحت تله فیلم نیز فیلم درجه دو و سه محسوب میشود و اصلا قابل بحث نیست.
طلا:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
فیلم طلا اثر پرویز شهبازی از معدود فیلمهای حاضر در جشنواره است که قصه کاملی دارد با قابلیتهای خوب اما عجیب است که بویژه در یک سوم ابتدایی فیلم، سهلانگاریهای متعدد در داستانپردازی و نیز بازی معیوب بازیگران کاربلد، اثر را تلف کرده است.
قطعا مقصر اینها کارگردان کار است که یا در سکانسهایی حضور نداشته، یا حضور داشته و در عین حال حضور نداشته است.
از وجههای آزاردهندهی فیلم همچنین بازی بهشدت تکراری و کلیشه شدهی هومن سیدی در نقش اول مرد فیلم است و نیز سکانسهای سطحی همچون مچگیری زن برادر در حال خدمتکاری در منزلی غریبه.
این سطحی گرایی در سکانس پایانی هم بهشدت مشهود است اما با این حال، آهنگ فیلم و نیز قصه، چیزی نیست که از خوب بودن آن بتوان گذشت.
شبی که ماه کامل شد:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
از نرگس آبیار توقع نمیرفت که فیلمی از این جنس را تا این حد فراتر از انتظار تحویل دهد؛ چه رسد به اینکه فیلم، اثری بهنسبت سفارش رسمی باشد که قرار است مفهومهایی رسمی را هم القاء کند.
به هر حال،کارگردانی خوب و منسجم، جلوههای ویژهی بهاندازه، بازی استثنائا خوب الناز شاکردوست، بازی منطقی هوتن شکیبا و نیز طراحیهای بهنسبت قابل قبول، درمجموع، فیلم خوبی پدید آورده که اگر سستی سه چهار سکانس آن نبود، میشد گفت یک فیلم کاملا خوب دربارهی یک موضوع واقعی ساخته شده است.
تا پایان فیلم نیز یان تردید وجود داشت که آیا به بخش مربوط به دستگیری عبدالمالک ریگی وارد میشود یا خیر؟
اما ظاهرا خوشبختانه تصمیم اختیاری یا تحمیلی موجب شده که فیلم با پرهیز از ورود به این بخش از زندگی تروریست مشهور که خود میتواند دستمایهی فیلم کامل دیگری باشد، از انسجام و یکدستی برخوردار باشد؛ حتا در زمینهی پرداختن به نیروهای امنیتی ایرانی در قصهی فیلم.
یلدا:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
مقصر فیلمی ضعیف با فیلمنامه تا بازیهای ضعیف و حتا بعضا اجزای فنی ضعیف، قطعا کارگردان آن است.
مسعود بخشی که برای این جشنواره نام ناآشنایی نبود، با فیلم «یلدا»، حضوری ضعیف را رقم زد.
از قصه گرفته تا صداگذاری ضعیف. فیلمنامه در جاهایی آنقدر سست عنصر میشود که حیرتآور است.
انتخاب بازیگران سطحی تا ایفای نقشهای نادرست نیز از دیگر اجزای شکستخوردگی این کار را تشکیل دادهاند؛
هرچند در ابتدای قصهی قتلمحور که انگار پای ثابت درامهای سینماگران ما شده است، با وجود بازیهای نامتناسب، اینطور به نظر میرسید که شاید رویکرد فیلم، رفتاری انتقادی و هجوگونه با برخی مظاهر اجتماعی و رسانهای امروز کشور باشد اما در ادامه، فیلم همین وجه را هم از دست داد.
در پایان فیلم یلدا رجبی احتمال دارد از خود بپرسید وجه تسمیهی فیلم چه بود؟
اما مهمتر از آن این است که اولا واقعا در جامعهی ما چقدر قتل و خشونت رخ میدهد که در آثار تلویزیونی و سینماییمان پای ثابتی است که هر طرف سر میچرخانیم، یک قتل سر بیرون میآورد.
جمشیدیه:
مشکل فیلم جمشیدیه تنها تلخیهای کلیشهای از پس قصههای بهنسبت تکراری نیست، بلاتکلیفی آن بین یک اثر درام و یک کلاس درس شعاری برای آموزش اصلاحات اجتماعی است.
مخصوصا در یک سوم پایانی فیلم، کار از جنس فیلمفارسیهای سالها دور میشود که در مذمت قتلهای ناموسی و تعصبهای بیجا ساخته میشدند.
به اینها باید اضافه کرد، بازیهای تئاتری اغراقشده، بویژه توسط سارا بهرامی،بازیگر نقش اول زن که گویا بیش از ایفای نقش خود به دنبال جلب توجه برای کسب سیمرغی دیگر بوده است.
ضمن آنکه انتخاب بازیگران بر مبنای ایفای نقشهای پیشین که کاملا منطبق با نقش نگارش یافته هستند، در سینمای ما به مرز آزاردهندگی رسیده است، ازجمله همین فیلم. امثال پانته آ پناهیها و حامد کمیلی را آنقدر از نقشهای از پیش مشخص دیدهایم که به مرز کسالت رسیدهایم.
اتفاقا شاید منطقیترین نقشآفرینی در این فیلم از آن کیومرث پوراحمد بود که نشان داد اکنون بازیگریاش، از کارگردانیاش بهتر است.
به همهی اینها باید اضافه کرد، ضعف در تدوین را که گاهی به مرز حیرتآوری میرسید.
همهی اینها در مجموع یک فیلم آزاردهنده به مخاطبان سینما عرضه کرده است.
مردی بدون سایه:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
وقتی کارگردانی پس از سالها فعالیت در حوزه سینما، سکانسی بیدلیل، مردود و سرشار از خشونت را که با هیچ منطقی قابل توجیه نیست، برای سکانس آغازین فیلم خود انتخاب میکند – مانند آنچه که در تازهترین فیلم علیرضا رئیسیان شاهدیم – دیگر از او انتظار دیگری نمیتوان داشت و دربارهی اصول حرفهای کارش نمیتوان چندان صحبت کرد.
درواقع رئیسیان در فیلم مردی بدون سایه در همان ابتدا تکلیف ما را روشن میکند که از چنین کارگردانی با چنین تصمیم غلط، توقع کار خوب و درست نداشته باشیم.
قصهای که گاهی در خلاء رها میشود، بازیهای سطحی، قتلی که این بار در ذهن مخاطب حدسش کاشته میشود و برخوردهای سطحی با زیرمتنهای داستان، در مجموع یک فیلم متوسط و از منظرهایی آزاردهنده به فهرست جشنواره فیلم امسال افزوده است.
دیدن این فیلم جرم است:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
فیلم کارگردانی به نام مجید زهتابچیان آنقدر از نظر محتوا خاص است که قطعا بیشتر درباره محتوای آن بحث خواهد شد تا وجوه فنی آن.
با این حال، با تاکید بر اینکه نه پروانه ساخت گرفتن چنین فیلمی عجیب است و نه پروانه نمایش نگرفتن آن توجیه پذیر است، بر وجه های حرفهای آن تاکید می کنیم.
بزرگترین مشکل فیلم این است که کپی کاری است و همچنین تلاش بسیار کرده که نشانی از فیلمهای دیگری داشته باشد؛ در نتیجه میتوان گفت، تلفیقی از سینمای ابراهیم حاتمی کیا (مثلا آژانس شیشه ای) و رسول ملاقلی پور (مثلا قارچ سمی) با مسعود دهنمکی و ایرج قادری میشود این کارگردانی.
مشکل اساسی دیگر، ضعف قصه پرداری و کلیشهای بودن بسیاری از عبارت ها و رویکردهای آن است.
همچنین موسیقی آزاردهنده که بسیار تلاش داشت به فیلمهای ارزشی و جبههای دهه ۶۰ و ۷۰ نزدیک باشد، از دیگر نمرههای منفی آن است؛
به علاوه پایان بندی ضعیف در ادامه فقدان انسجام ذهنی در رویکردهای پرسشی موضوع فیلم.
بیست و سه نفر:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
مشکل ما در نگاه ارزیابانه موقع دیدن خیلی از فیلمها این است که مدام ذهن میرود سمت اینکه این کار، بیشتر ساختار فیلم تلویزیونی دارد یا شبیه فلان فیلم است یا از تجربه بهمان فیلم در آن استفاده شده است.
فیلم بیست و سه نفر مهدی جعفری که بیشتر در مقام مدیر فیلمبرداری او را شناختهایم تا گاهی فیلم بلند ساختنش؛ هرچند در حوزه فیلم کوتاه و فیلم مستند هم کم تجربه ندارد؛ ازجمله ساخت مستند همین موضوع بیست و سه نفر.
حالا پس از یک دهه که فیلم سینمایی این موضوع (پس از انتشار دستکم دو کتاب مرتبط) ساخته شده، هرچند برآیند کار جزو کارهای قابل بررسی این جشنواره بوده اما درنهایت ایرادهایی دارد که آنرا نهتنها در حد یک فیلم متوسط کشانده، بلکه شاید بتوان گفت موضوع آن وقتی به کتاب تبدیل شده قابل تاییدتر شده تا وقتی به اثر سینمایی تبدیل شده است.
یک ایراد اصلی فیلم این است که تصمیم گرفته قهرمان محدود نداشته باشد و هر چند دقیقه از آن، توسط یکی از ۲۳ نوجوان اسیر شده در دوران جنگ روایت شود.
این اتفاقا نقطه ضعف فیلم شده که برخی ایرادهای دیگر آن، از دل همین تصمیم بیرون آمده است.
به هر حال میتوان گفت که فیلم بیشتر مناسب نمایش در یک بعدازظهر جمعه تلویزیون است تا مناسب نمایش بر پرده نقرهای سینما.
پالتو شتری:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
فیلم پالتو شتری مهدی علی میرزایی اگر با دیگر فیلمهای جشنواره مقایسه نشود،در گونهی خودش، فیلم قابل قبول و خوبی است.
پس از مدتها، یک فیلم طنز شاهد بودیم که نه تنها از تکرار کلیشههای رایج و مستعد در داستان پرهیز کرده بود و برای ما یک کت جادویی دیگر ارایه نکرده بود،
از لایهای تفکر زیرمتنی برخوردار بود. این همان چیزی است که سینمای طنز ما فقدانش را بهشدت شاهد است.
بازیهای منطقی – حتای در نقشآفرینی سام درخشانی – و سلامت روایت، باعث شده که نه بهعنوان یک فیلم خیلی خوب، بلکه با اثری مواجه باشیم که از نظر فنی، احترام برانگیز و قابل محاسبه است.
متری شش و نیم:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
وقتی به هر دلیل توقع از فیلم کارگردانی خاص بالا یا محل پرسش است، نگاه نقادانه نیز به آن جدیتر می شود.
فیلم جدید سعید روستایی برای آن جامعه هدفی که ساخته شده (قشر جوان پایین شهر که فراتر از خطر اعتیاد، در معرض خطر قاچاق مواد مخدر قرار دارد) فیلم بسیار موثر و درواقع موفقی است؛ اما برای معیار یک فیلم سینمایی خوب بودن، چالههایی بسیاری دارد.
متری شش و نیم در فرم گراییاش، در تعدادی جنبهها خیلی متناسب از آب درآمده اما در برخی زمینهها، ازجمله برخی شخصیتپردازیها، محل بحث و تردید است.
همچنین انتزاعی شدن بازداشتگاه در میانه فیلم، یکدستی فرم آن را به هم ریخته است.
با همه این اوصاف، ویژگی مهم روستایی در دو فیلمی که تاکنون ساخته (ابد و یک روز و این فیلم) این است که در استفاده از مواد سینمایی، عموما پیمانه دستش است و به اندازه، نه کم و نه زیاد، استفاده میکند.
برای نمونه، برخوردی که با صحنه اعدام در این فیلم دارد، خیلی متناسب و بجاست.
ایده اصلی:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
برخی فیلمها صرفا با نیت تجاری ساخته میشوند، برخی تمایل های هنری پررنگی دارند، اما برخی انگار ساخته میشوند که هم فال باشند و هم تماشا؛ فیلمی که در جریان تولید، دست اندرکارانش را به چند سفر به نقاط دیگر میبرد.
زمانی اجرای این انگیزه در حد کیش و شمال بود، حالا به اروپا و دورتر رسیده است.
فیلم جدید آزاده موگویی، یعنی ایده اصلی، از این جنس است، پس جای صرف وقت و بحث ندارد؛ هرچند در همین فرم فانتزی هم ایرادهای بسیار دارد.
سرخپوست:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
فیلم جدید نیما جاویدی، از فیلم قبلی اش که یک اثر تقلیدی کورکورانه بود، خیلی بهتر است.
سرخپوست وقتی این توان را دارد که در یک لوکیشن محدود، تعلیقهای موفقی هیجاد کند، پس از نظر قصه موفق بوده است؛ هرچند برخی شخصیت پردازی هایش قوی نیست.
حضور یک فرشته زیبارو در وسط بیابان، آن را به داستانهای سبک اساطیری شبیه میکند و ساختمانبندی تاریخی آن نیز حفره دارد، اما استعداد یک اثر سینمایی خوب بودن را دارد.
حتا اگر از نظر نمادین هم آن را اثری در نقد ساختارهای طاغوت بخواهیم توصیف کنیم، اثر خوش ساختی است؛ اما یکی از پایههای اساسی یک فیلم برای اثر سینمایی خوب بودن، پایان بندی آن است.
سکانس پایانی سرخپوست، از هر منظری که ارزیابی کنید، بسیار سست و نامتناسب به بدنه فیلم است و آن را در گام پایانی تلف میکند.
سونامی:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
فیلم صدرعاملی پسر (میلاد) که سالها در سینمای اجتماعی، وردست پدر بوده، اگر ورزش را بشناسید، از نظر پیرنگ داستانی ایراد اساسی دارد. اگر تکواندو را بشناسید، در گرانیگاه قصه میلنگد. اما از نظر سینمایی، برای سینمای ایران که در این زمینه از فیلمهای رزمی قهرمان محور، سابقه مطلوبی ندارد، یک فیلم متوسط به نسبت موفق است.
هرچند که کشش کارگردان به جنبه های روابط اجتماعی، از جذابیتوهای بصری و هیجانی آن کاسته است.
جاندار:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
فیلم دو فیلمساز جوان، مانند خیلی از موردهای مشابهش، شروع توفانی و نفسگیری دارد؛
آن هم برمبنای یک قتل و موضوع این روزها سوژه تکراری قصاص؛ اما در ادامه روند خود، در پرداخت و پیشبرد قصه، به دست انداز میرسد و نفسش به شماره میافتد.
بازیهای از پیش شناخته صده بازیگران آن نیز از احتیاط های جوانی کارگردانان جاندار نشات میگیرد که فضای بروز خلاقیت را محدود میسازد.
این دو فیلمساز، همانند دیگر فیلمساز جوان حاضر در جشنواره، یعنی سهید روستایی، آنقدر مشغول فرم میشوند که روند قصه چنان شعله میگیرد که به سرانجام رساندنش دشوار میشود؛
درنتیجه، هرچند سخن سکانس پایانی فیلم، از نظر منطق تفکری قابل پذیرش است اما از نظر منطق داستان، پایانی نامتناسب است؛ هرچند که این فقدان تناسب در اوایل فیلم و در سکانس دادگاه نیز بروز یافته و در پایان تکرار میشود.
قسم:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
فیلم محسن تنابنده یک مشکل پیش فرضی دارد.
بازیگری که با فیلم استشهادی برای خدا در سینمای ایران دیده شد، آنقدر در این سالها با نقش های کمیک و طنز دیده شده که انگار بر خود فرض میداند برای ایجاد تناسب، باید فیلم تلخی بسازد؛ و برای تلخی در سینمای این روزها، چه سوژهای بهتر از قتل و قصاص.
اساسا یکی از مشکلات سینمای این روزهای ما این است که درام عمدتا حول یک قتل شکل میگیرد؛
در این درامها هم بازیگران مرد هر چه بیشتر قاطی کنند و بازیگران زن هر چه بیشتر ضجه بزنند، خود را به سیمرغ نزدیکتر میبینند؛ نتیجه این میشود که مهناز افشار در نیمی از فیلم قسم، یک زن منتقم قوی است و در نیمی دیگر، یک زن عاجز که کف اتوبوس افتاده و مدام ضجه میزند و زاری می کند؛ آن هم به شکل بسیار آزاردهنده و سخت باور.
ضمن آنکه قسم نیز مانند بسیاری از فیلمهای قصاص محور و نیز مانند بسیاری از فیلمهای دیگر، آنقدر همه چیزش قابل پیش بینی و حدس زدن است که نه تنها دیگر لطف ندارد بلکه مایه آزار است.
آشفتگی:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
فیلم پیشین فریدون جیرانی، یعنی خفهگی، هرچند بعدا به کپیکاری متهم شد اما از نظر فضاسازی محتوایی و شکلی، فیلم قابل توجهی بود.
به همین دلیل، دیدن شماره دوم از سهگانهای که وعده داده بود، اشتیاق ایجاد میکرد؛
اما واقعیت این است که انگار تنها چیزی که در فیلم آشفتگی مهم بوده، همین ساخته شدن شمارهی دوم از سهگانهی وعده داده شده بوده است.
فیلمی با داستانی بهغایت ضعیف که از همان ابتدا، ناشیگری فیلمساز در انتخاب داستانی با موضوع پوسیدهی دو برادر دوقلو که یکی جای دیگری مینشیند، برای مخاطب مایوسکننده مینماید.
بازیها و بعضا انتخاب بازیگران نادرست، فضاسازیهای ضعیف و همچنین ضعف در فیلمبرداری، از دیگر شاخصههای فیلم جدید جیرانی است.
حمال طلا:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
فیلم جدید تورج اصلانی، فیلمبردار شناختهشده که قبلا نشان داده بود بهدنبال تجربهگراییهایی است، چندان تجربهگرا نیست، بلکه بیشتر، نمادگرا است؛
تا جایی که این پرسش پدید میآید که آیا این حد از نمادگرایی در یک فیلم سینمایی، خوب است یا مضر؟
پرسش دیگر این است که با توجه به آهنگ تند فیلم، آیا برای گریز از ایراد آهنگ کند فیلم، انتخاب ریتمی که فرصت ندهد برخی شخصیتها و موقعیتها جا بیافتند، یک حسن محسوب میشود یا عملا یک ایراد؟
گذشته از اینکه سطح نشان دادن صحنههای چندشآور برای مخاطب، همیشه محل بحث کارشناسان بوده است.
نکتهی دیگر فیلم این است که روایت حمال طلا بهگونهای است که در میانه، این تصور را بهوجود میآورد که شاید فیلم، سفارش ارگانی برای استفاده از امکانهای جدید سوختی و محیط زیستی است اما در ادامه مطمئن میشویم که اینگونه نیست.
پس این را هم یک ایراد برای فیلم یادشده میتوان در نظر گرفت.
نکتهی کلیدی دیگر هم این است که انطباقهای عینی و تاریخی فیلم اصلانی، دقیق و درست است اما برای پیامی که میخواهد انتقال دهد، با مشکل باورپذیری بستر ذهنی مخاطب مواجه است که از اثرگذاری آن قطعا میکاهد.
شاید اگر فیلم، در جشنواره سال گذشته به نمایش درمیآمد، با توجه به موقعیت تاریخی، این مشکل را نداشت.
ماجرای نیمروز، رد خون:
نقدهای کوتاه علیرضا بهرامی
مشکل اصلی آثار و سینمای محمدحسین مهدویان این است که کارگردان، ناچیزترین سهم هویتی را در فیلم داراست.
در واقع فیلمساز، یک کارگزار است که برای امور از پیش معین شده بهکار گرفته میشود تا اجرای مطلوبی برای آنها راقم بزند؛
به همین دلیل آثار این فیلمساز جوان عمدتا بین درام، اروتیسم، مستندنگاری و اکشنسازی دست و پا میزند.
از همین منظر هم میتوان گفت فیلم جدید او، واجد ویژگیهای جذابی است اما درنهایت از منظر سینمایی با چالهها و حفرههای عدیدهای دست به گریبان است.
یکدست نبودن بازیها، تکراری بودن شخصیتها، کیفیت نامطلوب تصویرهای آرشیوی، بلاتکلیف بودن برخی رخدادها و همچنین بیسلیقگی در خلق سکانس پایانی، از ضعفهای فیلم جدیدی است که شاید نقطه قوت آن نسبت به نسخهی قبلی ماجرای نیمروز، در این باشد که حاصل فیلم، این بار با هدفی که از پیش تعریف شده است، انطباق بیشتری دارد و دستکم در تضاد با آن قرار نمیگیرد.
پایان پیام