گربه هم گربههای قدیم، یک گربه با هفت تا جان در یک بیمارستان مرد
پایگاه خبری گلونی؛ محسن فراهانی: سلام من یک گربه هستم. ما گربهها در بین انسانها به این مشهوریم که هفت تا جان داریم و به همین سادگیها نمیمیریم.
البته خود ما گربهها هم این موضوع را قبول داریم و معتقدیم هیچ اتفاق و حادثهای نمیتواند ما را از بین ببرد.
یک روز که برای یک کار اداری به تهران آمدم، خواستم از خیابان عبور کنم که با یک ماشین تصادف کردم.
مردم محل با اورژانس تماس گرفتند که مرا به بیمارستان ببرند.
اما من عین خیالم هم نبود. اورژانس آمد و من را روی تخت گذاشت و راه افتاد.
وسط راه آمبولانس روی چند دستانداز رفت و من از در پشت به بیرون پرتاب شدم.
راننده و تکنسین اورژانس با دلهره و نگرانی من را مجدداً سوار آمبولانس کردند.
اما من اصلاً نگران نبودم. ناسلامتی ما گربهها هفتتا جان در بدن داریم.
به بیمارستان که رسیدیم چند پرستار من را به داخل اتاق عمل بردند.
بعد از دو ساعت که کلی خون ازم رفته بود دکتر آمد و عمل را شروع کرد.
وسط عمل، تلفن همراه دکتر زنگ خورد و باعث ترس لحظهای دکتر شد، دکتر هم زد و کلی از رگهای من را قطع کرد.
من هنوز آرام بودم چون کلی جان داشتم.
چند لحظه بعد برق بیمارستان رفت و سه ساعت شکم من باز بود.
وقتی برق آمد، لامپِ بالای سرم ترکید و ریخت داخل شکمم.
یک دقیقه بعد پنس دکتر داخل شکمم گم شد.
کم کم داشتم میترسیدم. استرس گرفته بودم. از شدت ترس به خودم میلرزیدم.
دو دقیقه بعد اتاق عمل آتش گرفت. نیمساعت بعد دکتر ول کرد رفت سراغ تلگرام…
منی که گربه هستم و هفت تا جان دارم، در آن بیمارستان داشتم میمردم.
خلاصه هیچوقت آن لحظه را فراموش نمیکنم که دودستی روپوش دکتر را گرفته بودم و با گریه التماس میکردم و میگفتم:
آقای دکتر جون مادرت یه کاری بکن. من هنوز جوونم.
پایان پیام