معنی مروارید در لغت نامه چیست و چه نامهای دیگری در تاریخ دارد؟
معنی مروارید در لغت نامه چیست و چه نامهای دیگری در تاریخ دارد؟
به گزارش پایگاه خبری گلونی، مروارید [ م ُرْ ] (اِ) یک نوع ماده صلب و سخت و سپید و تابان که در درون بعضی صدفها متشکل میشود و یکی از گوهرهاست. (ناظم الاطباء).
مروارید افخر سایر جواهر است و بعضی برآنند که از جنس استخوان است و او بحسب آب و رنگ منقسم میشود به شاهوار و شکر و تبنی و آسمان گون و رصاصی و سرخ آب و سیاه آب و شمعی و رخامی و جصی و خشکاب.(جواهر نامه). جسم جامد و کروی شکل و براق و نسبهً سختی که از انجماد ترشحات مخاط بدن انواعی از نرمتنان دوکفهای به نام صدف مروارید حول اجسام خارجی بوجود میآید. (از قبیل یک ریزه شن یا نوزاد برخی کرمها و نیز مادهای خارجی که مزاحم بدن حیوان باشد).
بطوری که اگر یک دانه مروارید را بشکنند در وسط آن جسم خارجی مشاهده میشود. رنگ مرواریدها سفید یا سیاه و یا زرد است و معمولاً نوع سفید آن مرغوبتر است و آن را از سواحل نزدیک بحرین(خلیج فارس) و سراندیب(سیلان) به دست میآورند. مروارید سیاه بیشتر در خلیج مکزیک حاصل میشود و مروارید زرد مخصوص سواحل استرالیا است.
صدفهای مروارید در اعماق بین ۲۰ تا چهل متر زندگی میکنند. مروارید از احجار کریمه است و درجواهرسازی مصرف میشود. این سنگ از زمانهای بسیار قدیم شناخته شده است، اما اصل آن مدتها مجهول بود. بطوری که از کتب مختلف برمیآید مدتها آن را قطرات اشک ملائکه و قطرات اشک ونوس (زهره، ربهالنوع زیبائی) میدانستند و بعضی هم آن را اجتماعی از ذرات مادی فجر (به مناسبت تلالوخاصی که دارد) میپنداشتند.
معنی مروارید
در فارسی معمولاً تنها مروارید موجود در بدن صدف را در یتیم گویند و اعتقاد عامه که در ادب فارسی منعکس شده است این است که دانهی باران در درون صدف که وسط دریا به سطح آب آمده و دهان باز کرده میچکد و مروارید درون صدف پرورش مییابد. رنگ مروارید بر چند قسم است: رنگ سفید که کمی به سرخی مایل است، رنگ سفید که به سرخی بیش مایل باشد، رنگ سفید که با رنگ سبز مخلوط باشد و این قسم پست است. رنگ شیشهای، آسمانی رنگ و کبود، و به هریک از این انواع اسم مخصوصی دادهاند.
معنی مروارید و اقسام آن در لغت نامه
از اقسام مروارید است: مدحرج (عیون)، نجم، خوش آب، زیتونی، خایه دیس، غلامی، بادریسکی(فلکی)، لوزی، جودانه(شعیری)، قلزمی، کمربست، خشک آب، شاهوار، خوشه، درا مروارید، بره مروارید(فره)، دهرم مروارید(دره)، گاهی(تِبنی)، یاسمین، شیربام (شیرفام)، گلی(وَردی)، شرابه، شبه، ورقا، کروش، خایه دائه، دهلکی(یادداشت مرحوم دهخدا)،
گوهر، گهر، جوهر، کسپرج، اناه (منتهی الارب )، بحری، توامیه، تومه، ثعثع، ثعثعه (الجماهر بیرونی )، جمان (منتهی الارب)، جمانه، خوضه، خریده (الجماهر)، خضل (منتهی الارب )، دره، رضراض الجنه، (دهار)، سبیه (منتهی الارب). سفانه (الجماهر)، سنیح(منتهی الارب)، صدفیه، لطیمیه (الجماهر)، لؤلؤ (منتهی الارب)، لؤلؤءه، مرجان(دهار)، مرجانه(الجماهر)، مهو(منتهی الارب)، نطفه (الجماهر). وناه. (منتهی الارب ).
ونیه. (الجماهر). وهیه. (منتهی الارب). هیجمانه. (الجماهر): از وی [هندوستان] گوهرهای گوناگون خیزد چون مروارید و یاقوت و الماس و مرجان و دّر.(حدود العالم). آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود با پارههای مروارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۱۷). امیر [محمود] وی را [ارسلان خان را] دستارهای قصب و شار باریک و مروارید و دیبای رومی فرستادی. (تاریخ بیهقی ص ۲۵۳).
چندان جامه و طرایف زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و مروارید… بود در این هدیهی سوری که… به تعجب ماندند. (تاریخ بیهقی ص ۴۱۹). جامی زرین از هزار مثقال پر مروارید. (تاریخ بیهقی ص ۲۹۶). سیصد هزار مروارید. (تاریخ بیهقی ص ۴۲۵).
از آن قبل را کردند هار مروارید
که درّ ضایع بودی اگر نبودی هار
اسدی (از لغت نامه چ اقبال ص ۱۵۹).
نگار من به دو رخ آفتاب تابان است
لبی چو بسد و دندانکی چو مروارید
اسدی
در مثل گویند مروارید کژ نبود چرا
کژهمی بینم چو زلف نیکوان دندان یار
سنائی
مروارید و یاقوت را در سرب و ارزیز بنشاندن در آن تحقیر جواهر نباشد. (کلیله ودمنه ). دانه گندم به قیمت از دانه مروارید درگذشت. (ترجمه ی تاریخ یمینی ص ۳۲۵).
گرفته در حریرش دایه چون مشک
چو مروارید تر در پنبهی خشک
نظامی
چو برفرق آب می انداخت از دست
فلک بر ماه مروارید میبست
نظامی
دو مرواریدش از مینا بریدند
به جای رشته در سوزن کشیدند
نظامی
حرف سعدی بشنو آنکه تو خود دریایی
خاصه آن وقت که در آن گوش کنی مروارید
سعدی
ناگاه کیسهای یافتم پر از مروارید(گلستان سعدی)
بیافت سوزن از آن بخیهی چو مروارید
که او به بحر پر از موج حبرشد غواص
نظام قاری (ص ۸۷)
معنی مروارید منابع دیگر
بسد، مروارید سرخ . (دهار). تؤامیه، تومه، خوضه، ضئب، ضیب؛ دانهی مروارید. (منتهی الارب). تسمیط؛ در رشته کشیدن مروارید. جناح، مسجور، مسمط، نظام، نظم؛ مروارید در رشته کشیده. (منتهی الارب) (دهار). خریده؛ دانهی مروارید سوراخ ناکرده. (منتهی الارب). در، دره؛ مروارید بزرگ. (دهار) (منتهی الارب). دری ؛ مروارید بزرگ و رخشان. (دهار). دنیه، سمط؛ رشتهی مروارید. (منتهی الارب). شذر؛ مروارید ریزه. (منتهی الارب). صدف؛ غلاف مروارید. (دهار). عذراء؛ مروارید ناسفته. (از منتهی الارب). قصب؛ مروارید تر آبدار و تازه. (منتهی الارب). لاَّل؛ مرواریدفروش. (دهار). مرجانه؛ مروارید خرد. (دهار). مضطمر، منضم؛ مروارید میان باریک. (منتهی الارب). نطفه؛ مروارید روشن یا مروارید خرد. (منتهی الارب). نظام؛ مروارید رشته کن . (دهار). نظام؛ رشتهی مروارید. (دهار). هیجمانه؛ مروارید بزرگ. (منتهی الارب).
– مروارید خاکه؛ خاکهی مروارید مروارید بسیار خرد
– مروارید خرد؛ مرجان. (منتهی الارب). مرجانه. (دهار). بسد
– مروارید خاکه
– مروارید خوشاب؛ لؤلؤ
– مروارید شب تاب؛ درخشان و پرتلألؤ
زرافشاندی و مروارید شب تاب
نشاندم تا سرم در آتش و آب
میرخسرو (آنندراج)
معنی مروارید
– مروارید ناسفته؛ مرواریدی که سوراخ نشده باشد. (ناظم الاطباء).
– دوشیزه و باکره. (ناظم الاطباء).
– سخن بکر که تاکنون کسی نگفته باشد. (ناظم الاطباء).
– آب مروارید ؛ بیماریی که از پیری در چشم پدید میآید و چشم نابینا میگردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به آب مروارید گردد.
– مثل مروارید ؛ دندانی سفید. (امثال و حکم دهخدا).
– گندم و یا برنجی خوب و بیآخال . (امثال و حکم دهخدا).
|| کنایه از اشک چشم. (آنندراج ). || کنایه از دندان معشوق. (آنندراج ). || نام یکی از آهنگهای فارسی . رجوع به کلمهی آهنگ شود. || درختچهای از تیره بداغها که برگهای متقابل و بیضوی و کامل دارد گلهایش مجتمع بصورت خوشههای کوچک است . میوهاش کروی و کوچک و سفید رنگ است (شبیه دانه مروارید که وجه تسمیه بهمین علت است). در باغها به عنوان درخت زینتی کاشته میشود.
معنی مروارید در لغت نامه معین
(مُ) [ په . ] (اِ.) گوهری است سفید و درخشان که درون صدف مروارید به وجود میآید و در جواهرسازی مصرف میشود. به رنگ سیاه و زرد نیز یافت میشود و نوع سفید آن مرغوبتر است.
مطالب بیشتر از: بررسی صید مروارید در جزیره کیش(دُر معیشت)؛ مرضیه محمّدی،نادر کریمی، نوشین قاسمی وش
پایان پیام
کد خبر : 115737 ساعت خبر : 10:00 ق.ظ