سعدی وقتی المان خودش را دید در آغوش حافظ زار زار گریست
پایگاه خبری گلونی، پروین استکی: چند روز است شیخ اجل سعدی حال و روز خوشی ندارد.
شبها زیر نور مهتاب، روی پلههای مقبرهاش مینشیند و با غم و اندوهی جانکاه مدام تکرار میکند:
«ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر».
پشت بندش هم یک نخ سیگار روشن میکند، به ماه زل میزند و دود حاصل از کام سیگار را به آسمان میفرستد.
از گوشه شال کمریاش عکسی سه در چهار بیرون میآورد.
دوباره آهی جگرسوز سر میدهد و با اشکی که در گوشه چشمش حلقه بسته زیر لب زمزمه میکند:
«سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است…» بغض امانش نمیدهد و میترکد.
وقتی کمی آرام شد، دوباره به عکس نگاه میکند و شکوه کنان میگوید:« خدایی من این شکلیام؟ چشمان جذاب و مرموز من کی اینهمه پف داشت؟
عدل باید المان مرا از وقتی که بادمجان میخورم و پف میکنم بسازید؟
این حجم از بینی انصاف است؟ بر فرض محال که بینیام بزرگ هم باشد، این کجی را کجای دلم بگذارم!
انحرافی که در این دماغ ساختهاند را جراح پلاستیک که هیچ، لای لولهگیر هم که بگذارند صاف نمیشود!
کجاست آن بینی کشیده و قلمی که دل هر سرو و چناری را میبرد؟»
این را میگوید و بلند بلند زار میزند و تکرار میکند:« ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر»
سعدی وقتی المان خودش را دید در آغوش حافظ زار زار گریست
آنقدر زار میزند که حضرت حافظ را هم از خواب بیدار میکند.
حافظ همانطور که بندهای لباس خوابش را میبندد سراسیمه و پا برهنه به سوی سعدی میآید.
وقتی میبیند سعدی سالم است و نه آتشسوزی شده و نه زلزله آمده و نه سیلی در کار است، اخمو و عصبانی یک پس سری تقدیم سعدی میکند و میگوید:
«مرگت چیست که زار میزنی؟ آنی ترسیدم که یارانهها را قطع کردهاند یا خدایی ناکرده بنزین گران شده!»
شیخ اجل آب بینی دلبرانهاش را بالا میکشد و عکس المانی که از رخسارش ساختهاند را نشان حافظ میدهد و میگوید:
«چشم چپ و راست خویش در آرم تا نبینم این آگیم کریه و جعلی را… از تو میپرسم حافظ، این منم؟ این کجایش منم؟»
حافظ با دیدن عکس المان به زور خندهاش را جمع میکند و میگوید:«به روح شاخه نباتم اگر من بودم با بولدوزر از روی شهرداری شیراز عبور میکردم.
این هم شد هنر؟»
سعدی خودش را در آغوش حافظ میاندازد و در میان انبوه هقهق خفهای میگوید:
«خدا سزایتان را بدهد که با این کارهای جلف و تندیس و المانهای خرکی تن و بدن ما را در گور میلرزانید، حافظ! اینها نه به زندههایشان رحم میکنند نه مردهها!
الحق که ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر»
حافظ شانههای سعدی را میمالد و هر دو در سکوت شب، زیر نور نقرهفام مهتاب از سیگار کام میگیرند و خیلی ریز اشک میریزند.
پایان پیام
کد خبر : 122661 ساعت خبر : 8:34 ب.ظ