برخی عباس کیارستمی را در قبر هم تحمل نمیکنند
پایگاه خبری گلونی آرمان ریاحی: این بار اول نیست که در یک برنامه تلویزیونی نسبتا شناخته شده به ارزشهای مشخصی، به صورت نظاممند و سازمانیافته تاخته میشود.
برنامه «هفت» سالیانیست که منظم یا پراکنده از شبکه سوم سیما پخش میشود؛ برنامهای چندینساله که چندینبار گروه سازندهاش عوض شده، ولی بهلحاظ محتوا تفاوت چندانی در آن دیده نشده است.
نقطه اتصال این پراکندگی نه مجری و نه میهمانانیست که -با ، یا بدون مناسبت- آنرا عرضه کردهاند.
بلکه منتقد ثابت آن است که دیدگاههای اغلب افراطجویانهاش نمایندهای شایسته برای نمایش چشماندازهای یخبستهایست که مدیران و برنامهسازان هنرستیز بهجز آن نمیخواهند.
این برنامه یکی از نشانههای اطمینانبخش دوران ماست تا آیندگان، بیطرفانه بتوانند به آنچیزی پی ببرند که “ترویج مرام خاص” خواهندش نامید.
برخی عباس کیارستمی را در قبر هم تحمل نمیکنند
عباس کیارستمی از مفاخر بیچون و چرای فرهنگی و هنری ایرانیان است که شهرت جهانی و جاودانیاش را مدیون سرزمینی بود که در آن فیلم ساخت و با وجود مصائب زیستن در این کشور، ماند و کار کرد و مرگ غمانگیز و بیعقوبتش نیز در همینجا رقم خورد.
او اینجا و با بهره از فرهنگ مردم میهنش فیلم ساخت، ولی زبان سینماییاش جهانی بود و ساده و همهفهم… و سهل و ممتنع بودنش او را در سطحی از زبان سینما قرار میداد که با وجود سادگی، جایگاهی اسطورهای همتراز بهترین فیلمسازان جهان برایش فراهم کرد.
بسیاری از هنرشناسان او را جزو انگشتشمار مؤلفان سینما میشمرند. کسیکه با لحن و لهجه منحصربهفردش زبان سینما را ارتقا داد و به آن تشخصی دیگر بخشید.
حالا با خیال راحت میتوان عباس کیارستمی را در سینمای هنری در زمره تصویرگرانی چون «چارلی چاپلین»، «تئو آنجلوپولوس»، «ژان پییر ملویل» و «آندری تارکوفسکی» بهحساب آورد.
زبانآوری در عرصه تصویر که داستانهایش را بدون پیچ و تابهای معمول سینمای تماشاگرپسند میساخت. با داستانهایی ساده، بدون پیچیدگیهای دراماتیک و بهغایت انسانی.
کیارستمی، چه زمانیکه در دوره ابتدایی فیلمسازیاش دربارهی کودکان فیلم میساخت و چه در دورههای بعد، از ترفندهای معمول داستانگویی و فنآوریهایی که نیاز به ابزار گسترده داشت دوری کرد.
با این که فیلمهایش تزئینات خاصی نداشت، هر فیلمدوست جدیای میتوانست با دیدن چند نما از فیلمی که ساخته بود او را بشناسد. با آن نماهای باز چشمنواز، پرهیز از استفاده زیاد از موسیقی، سود بردن از نابازیگران و مستندوارگی، صداهای خارج از قاب و توجه به جزئیاتی که دیگران از کنارشان بیتوجه میگذرند:
تک افتادگی یک درخت، سایه یک مرد روی خاک در حال الک شدن، قل خوردن یک قوطی اسپری روی آسفالت خیابان، مردی که ریش خود را رو به قاب دوربین میتراشد و پنجرههای اتومبیلهایی که رو به قابی بدیع باز میشوند؛ همه شایستهی انسانیکه ساده میاندیشید و ساده هنرنمایی میکرد و مؤلفههایی میآفرید که جز در دایره مینیمالیسم نمیشود آنها را تعریف کرد.
هنری بهغایت پیراسته و انتزاعی که در عین حال حس زیستن، عشق به زندگی و طبیعی بودن از آن میتراوید.
منتقدان ایرانی، عمدتا تا سالها به فیلمها و فعالیتهای هنریاش بیاعتنا و بیمهر بودند و سبک او را نمیفهمیدند.
بعدها که او بر جایگاهی محکم تکیه زد و هنرمندانی مانند «آکیرا کوروساوا» و «ژان لوک گدار» او را ستایش کردند، دیگر نمیشد او را جدی نگرفت.
او کاشف معیارهایی بود که با زیباییشناسی و آموختههای منتقدهای دهههای شصت و هفتاد قابل خوانش و شناسایی نبود.
منتقدی که در یک برنامه تلویزیونی اصرار بر چارچوبهای مستعمل سالیان جوانیاش دارد، اصرار بر بدفهمی ندارد، تجاهل نمیکند و بیدانشیاش را بهرخ مخاطب نمیکشد؛
او نمونهی یک سینماشناس رسمی با ساختمان فکری نامنعطف است. برخی عباس کیارستمی را در قبر هم تحمل نمیکنند.
عباس کیارستمی هیچگاه نه سیاسی شد و نه حتی در بحرانیترین شرایط سیاسی کشور اظهارنظر کرد.
در یکی از سیاستزدهترین کشورهای جهان او کسی بود که فقط به تکامل هنر خویش پرداخت.
چیزیکه البته به مذاق اهل سیاستی که فرهنگ و هنر را قبضه کرده بودند، نمیساخت.
حضور کیارستمی در جشنوارهها برای این قبیل منتقدان و بهخصوص مدیران فرهنگی مشکوک و سیاستزده فقط غبطهبرانگیز نبود.
آنها حسادت میکردند و دشمنی؛ دشمنی با فیلمسازی که میگفت برای موفقیت هیچ تلاشی نمیکند و نکرده است!
برای او نفْس زندگی مهم بود و بقا و زیستن ، حتا بهقیمت نابودی فیلمهایش.
با ایدئولوژی نمیشود هنر را نقد کرد و عباس کیارستمی مطلقا هنرمندی ایدئولوژیک نبود.
هنر بیمانندش در سینما را بزرگانی ستودند که بینیاز بودند از یک برنامه گفتگومحور ملالتبار که منتقد و مجریانی دارد که برنامه را به تریبونی یکطرفه تبدیل کردهاند و تنها حرف میزنند!
پایان پیام