پلیس دو دانشجو را به جرم زدن حرف سیاسی داخل گونی انداخت و برد

پلیس دو دانشجو را به جرم حرف سیاسی داخل گونی انداخت و برد

به گزارش پایگاه خبری گلونی می‌خواهم برایتان ماجرایی را روایت کنم.

شاید با خواندن این مطلب تصور کنید من دروغ می‌گویم. شاید بگویید می‌خواهم ماست مالی کنم.

اما این تمام آن چیزی بود که من با چشم خودم دیدم. می خواهید باور کنید، می خواهید باور نکنید.

پلیس دو دانشجو را به جرم زدن حرف سیاسی داخل گونی انداخت و برد

چند روز پیش درون یک مجتمع تجاری در یک شهر و در یک کشوری در حال قدم زدن بودم.

دو پسر به همراه دو دختر جوان هم جلوی من راه می‌رفتند. پسرها با شوخی‌های رکیک و با صدایی بلند دخترها را مورد تمسخر قرار می‌دادند.

یک خانواده وقتی از فرزندان خردسال‌شان شوخی‌های رکیک و زشت پسرهای جوان را شنیدند به سکیوریتی معترض شدند.

نیروهای حراست هم از پسرها خواست که یا آرام‌تر صحبت کنند یا مجتمع را ترک کنند.

اما پسرها با نیروهای سکیوریتی درگیر شدند و شروع کردند به فحاشی با صدای بلند.

سکیوریتی مجبور شد با پلیس تماس بگیرد. پلیس وقتی آمد پسرها همچنان در حال فحاشی بودند.

پلیس وساطت کرد و ماجرا خوابید.

دو ساعت بعد اما باز پسرهای جوان جلوی ساختمان با سکیوریتی درگیر شدند و اینبارپلیس خواست پسرها را به کلانتری منتقل کند.

ماجرا از اینجا داغ شد.

پسرهای جوان امتناع کردند. دخترهای همراه دو پسر هم شروع به جیغ کشیدن و فحاشی کردند.

پلیس هرکاری کرد موفق نشد پسرها را سوار بر ماشین کند.

یکی از دخترها خود را بر زمین زد و با جیغ و فریاد از مردم را دور خود جمع کرد.

به مرور مردمی که از هیچ جا خبر نداشتند دور پلیس و جوان‌ها جمع شدند.

چند دقیقه به دوستان موتورسوار پسرهای جوان هم وارد ماجرا شدند و از دور شروع کردند به فحاشی علیه پلیس.

نیروهای پلیس تنها دو نفر بودند که یکی از آن‌ها هم سرباز بود.

بعض را در چشمان سرباز می‌توان دید. دست‌هایش می‌لرزید و نمی‌توانست پاسخ دشنام‌های ناموسی دوستان پسرها را بدهد.

گویا تا به حال با چنین صحنه‌ای روبه‌رو نشده بود.

آن‌ها هرکاری کردند موفق نشدند پسرهای جوان را سوار بر خودرو کنند.

پسرها می‌گفتند از مادر زاییده نشده کسی بخواهد به ما دستبند بزند.

البته این مودبانه‌ترین جمله‌ای بود که از میان حرف‌های رکیک آن‌ها شنیده می‌شد.

ناگهان پدر یکی از پسرها رسید و با لگد رفت داخل ماشین پلیس.

بعد گوشه‌ای نشست، چند مشت خاک از باغچه‌ی جلوی یک مغازه برداشت، گریه می‌کرد و بر سر خود می‌ریخت.

جالب اینجا بود که با رسیدن پدر، دخترها غیب شدند‌.

خلاصه نیروهای کمکی پلیس رسیدند و پسرها را به زور به کلانتری منتقل کردند.

مردم ماندند و اظهارنظرهایشان.

اکثر مردم از زمانی وارد ماجرا شدند که پلیس به زور قصد انتقال پسرها را داشت و دخترها هم با گریه و زاری خود را پخش زمین کرده بودند.

بعدها هم که پدر آمد و وظیفه دخترها را به خوبی ایفا کرد.

یکی می‌گفت: جوون مملکت رو کشتن.

دیگری می‌گفت: ببینید اگر بلند نشید عاقبت همه‌مون همینه. دونه دونه‌مون رو می‌گیرن و می‌برن.

پیرمردی می‌گفت: طفلک‌ها اومدن لباس بخرن و وقتی دیدن با پول‌شون نمی‌تونن چیزی بخرن گفتن چه وضعشه. پلیس هم اومد کردشون توی گونی و بردشون.

جالب بود که پیرمرد مدعی بود من به آن‌ها تذکر دادم که حرفی نزنید این‌ها همه جا شنود دارند.

خلاصه قائله خوابید و همه رفتند.

دیروز هم در پیج‌ها و کانال‌های آن کشور دیدم که چند صحنه از ماجرای نیمروز آن روز را میکس و منتشر کردند.

زیرش نوشته بودند برخورد زشت پلیس با دو دانشجو که تنها چند نقد ساده‌ی سیاسی داشتند.

پایان پیام

کد خبر : 124961 ساعت خبر : 9:28 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=124961
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات