آخرین قسمت سفرنامه شیراز را بخوانید تا از آرامگاه کوروش به قلب گیلان یعنی رشت بروید
آخرین قسمت سفرنامه شیراز را بخوانید تا از آرامگاه کوروش به قلب گیلان یعنی رشت بروید
سفرنامه شیراز_قسمت آخر
پایگاه خبری گلونی؛ راضیه حسینی: بعد از سه ساعت راهپیمایی در تخت جمشید به سمت ماشین حرکت کردیم و راهی مکانی به نام نقش رستم شدیم.
چندین آرامگاه در دل کوه بنا شده بود که میگفتند منسوب به خشایارشا، داریوش کبیر، اردشیر اول و داریوش دوم بود.
پایین کوه هم نقشهای جالبی از دوره ساسانی حجاری شده بود.
بعد از دیدن کعبه زرتشت، از نقش رستم به سمت پاسارگاد، آرامگاه کوروش کبیر حرکت کردیم.
همان پادشاهی که یک سری از مردم اصرار دارند مدام بگویند «کوروش آسوده بخواب ما هستیم».
و دقیقاً جناب کوروش بخاطر همینها نمیتواند آسوده بخوابد و هر سال تنش باید در گور بلرزد.
چند متر مانده بود تا برسیم به آرامگاه، که مردی تقاضای مبلغی برای ورود به ورودی آرامگاه کرد.
پرداخت کردیم و تقریباً پنجاه متر جلوتر برای داخل شدن بلیط گرفتیم و جداگانه مبلغی پرداخت کردیم. بیچاره جناب کوروش، چطور باید آسوده بخوابد؟
خدمت ایشان سلامی عرض کردیم و برگشتیم.
از خستگی نصف مسیر برگشت را خواب بودیم و باقی هم به گفتگو با راننده گذشت.
به شیراز رسیدیم و ساعت نزدیم پنج بعدازظهر چشممان به کلم پلوی معروف شیرازیها روشن شد.
راستش نمیتوانم بگویم غذای بسیار لذیذی بود ولی بد هم نبود.
فردا روز آخر ماندن ما در شیراز بود و ساعت چهار و بیست دقیقه بلیط قطار داشتیم.
تقریباً هر کدام از ما حتا دخترم سه، چهاربار بلیط را با دقت نگاه کردیم تا از ساعت حرکت مطمئن شویم.
آخرین قسمت سفرنامه شیراز را بخوانید
صبح شد و آخرین چای دارچینی که با انداختن چند حبه قند داخلاش شیرین شده بود خوردیم و زدیم بیرون.
دلمان نیامد بدون خداحافظی از حضرت حافظ شیراز را ترک کنیم. چند دقیقهای در حال و هوای خوش حافظیه نشستیم و بعد به سمت بازار وکیل حرکت کردیم. بازاری سنتی و بسیار زیبا. پر از صنایع دستی زیبا و جذاب.
این بازار چندین سرا مثل سرای مشیریه و…دارد و برای دیدناش ساعتها وقت نیاز است.
بعد از گشتی در بازار، به مسجد وکیل رفتیم و نماز خواندیم و بعد هم سریع به سمت ایستگاه راهآهن حرکت کردیم.
از بس استرس رسیدن به قطار را داشتیم ترجیح دادیم چند ساندویچ بگیریم و وقتی با خیال راحت در کوپه نشستیم ناهار بخوریم.
در سالن انتظار نشسته بودیم که از بلندگو اعلام کردند «مسافرین قطار شیراز به تهران…» سریع بلند شدیم و رفتیم توی صف.
بلیط را که دادیم قلبم داشت از جا در میآمد احساس میکردم الان است که بگوید «باز دیر کردید، قطار رفت»، و بعد با انگشت به قطاری که از ایستگاه حرکت کرده و انگار مثل هواپیما دارد از زمین کنده میشود اشاره کند.
ولی خداراشکر همه چیز سرجایش بود و اینبار بدون دردسر سوار شدیم.
بدون دردسر هم در ایستگاه تهران پیاده شدیم.
ساعت هشت صبح بود و باید سریع به قطار تهران به رشت میرسیدیم. این قطار اولین شگفتانهاش را برای ما رو کرد.
کوپههایی که اصلاً در رزرو اینترنتی خبری ازشان نبود. از کارمند رجا که پرسیدیم گفت: «آره دیگه متأسفانه تو رزرو اینترنتی کوپهها رو نمیزنن».
گفتیم ایرادی ندارد هر چه باشد چهارستاره است. با ورود به کاروانسرایی به نام قطار چهارستاره اتوبوسی صبا به سرعت از حرفمان پشیمان شدیم.
آخرین قسمت سفرنامه شیراز را بخوانید
تا آخر مسیر بوی افتضاح سرویس بهداشتی، کمدهایی که برای گذاشتن چمدان بود و درهای آویزانشان روی اعصاب آدم بود، مهماندارانی که سفارش غذا گرفتند و در ایستگاه بعدی از یک پیک موتوری غذاها را گرفتند، صندلیهایی کثیف و…اتفاقاتی بودند که کلاً مسیر زیبا و سرسبز را از یادمان برد و فقط آرزو داشتیم زودتر برسیم.
جالب اینجاست که ساعت هنوز یک بعدازظهر نشده بود به سراوان رسیدیم و ساعت رسیدن به مقصد و دو و بیست دقیقه بود.
این فاصله را با دوچرخه طی میکردیم سریعتر میرسیدیم. البته هرچقدر سعی در کش آوردن مسیر و رساندن به دو وبیست دقیقه داشتند نشد و یک و نیم به ایستگاه راهآهن رشت رسیدیم.
رشت، شهر بارانی من. دلم برای هوای همیشه مرطوباش حسابی تنگ شده بود.
چه استقبال باشکوهی! بیرون رفتیم تا تاکسی بگیریم. باران میبارید و در کمال ناباوری با محوطهای خالی از تاکسی مواجه شدیم.
دلم برای هر چه تنگ شده باشد برای این بینظمیهایت تنگ نشده بود رشت جان. آخر کی قرار است سرو سامان بگیری؟
بیا این هم از تاکسیات. دعا دعا میکردم فقط ما را برساند و ما مجبور نشویم برسانیماش.
ولی راستش باز هم هیچ جا شهر خود آدم نمیشود. با تمام بینظمیها حسابی دلم برایت تنگ شده بود رشت جانم.
پایان پیام
کد خبر : 135473 ساعت خبر : 1:43 ب.ظ