گلونی

حتم داشتم عاقبت سلیمانی شهادت است

حتم داشتم عاقبت سلیمانی شهادت است

حتم داشتم عاقبت سلیمانی شهادت است

حتم داشتم عاقبت سلیمانی شهادت است

به گزارش پایگاه خبری گلونی امیررضا ستوده در صفحه شخصی خود در فیس بوک نوشت: “او” آمده بود بدون محافظ و خدم و حشم.

چهاردهمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران بود اردیبهشت ۸۱ در محل دائمی نمایشگاه‌ها.

آن سال هم مانند خیلی از سال‌های قبلش، غرفه‌آرایی را با استفاده از تجربیات خودم همچنین اساتید و کارشناسان انجام داده بودم‌.

همه‌ بدنه‌ غرفه را سبز کرده بودم با پوسترهای کتاب‌های چاپی‌مان.

بیشتر کتاب‌ها هم کتاب‌هایی در مورد “اصلاحات” بود.

از محسن آرمین و سعید حجاریان گرفته، تا سید محمد خاتمی و بهزاد نبوی و سید هاشم آقاجری و سید محمد ایازی، عباس عبدی و سید مصطفی تاج زاده و دیگران.

همان‌طور که مشغول رتق و‌ فتق امور و پاسخگویی به مراجعان بودم که پیدا شد.

قامتی کوتاه داشت با یک پیراهن سبز و شلواری سربازی خاکی رنگ بر تن. خیلی ساده و خاکی.

او را شناختم، خودش بود. حاج قاسم سلیمانی.

حتم داشتم عاقبت سلیمانی شهادت است

خودم را معرفی کردم و بعد هم در آغوشش کشیدم.

تازه به‌جای احمد وحیدی، فرمانده‌ نیروی قدس سپاه شده بود.

بر خلاف سلفش خیلی خونگرم بود و مردمدار، خوش‌برخورد و خوش خلق.

چشمانش را گرداند دورتادور غرفه و عنوان‌های کتاب‌ها را نگاه کرد اما چیزی نگفت.

نمی‌دانم ناراحت شد،خوشحال شد.

از هر دری سخن گفتم تا رسیدم به آن‌جا که:”حاج آقا می‌خواهم به لبنان بروم و دو سه سالی کار فرهنگی کنم.”

سردار سلیمانی خیلی خوشحال شد و استقبال کرد و گفت بعد از نمایشگاه پیشش بروم.

اما گرفتاری‌هایم اجازه‌ی پوشیدن رخت علاقه‌ام یعنی رفتن به لبنان و افغانستان را نداد، خداحافظی کرد و به سراغ غرفه‌های دیگر رفت.

در تمام عمرم کسان بسیاری را دیده‌ام، از همه‌ آنان هم چیزهای بسیاری آموخته‌ام، به‌ویژه شهیدان سرافراز انقلاب و جنگ.

اما برخی را در چهره‌شان که می‌نگریستم ترجمان سخن پیامبر مهربانی حضرت رسول اکرم -ص -بودند:”در چهره‌‌هایشان جلال و جبروت خداوند را می‌بینید!”

همواره در این سال‌ها خیال داشتم به آرزویم جامه‌ عمل بپوشم و برای مدتی به عنوان یک فرهنگی به لبنان و عراق و افغانستان بروم آن هم زیر نظر حاج قاسم سلیمانی، اما نشد.

آن جذبه، آن نورانیت و آن جامع‌الاطراف بودن سردار حاج قاسم سلیمانی با دل من چه کرده بود که پس از سال‌های جدایی از میادین رزم و جبهه دوباره می‌خواستم به آن مناطق رزم بروم آن هم کیلومترها دورتر از وطنم!

آن روز که سردار قاسم سلیمانی را دیدم با آن چهره‌ خندان و بشاش و صبور ،حتم کردم که عاقبتش “شهادت” خواهد بود.

خوشا بر حال و احوالش: سلام علی یوم ولدت و یوم اموت و یوم یبعث حیا!

پایان پیام

خروج از نسخه موبایل