ضایعات دماغ شما را خریداریم!
پایگاه خبری گلونی رضا ساکی: اجزای بدن ما بعد از عمل چه میشوند؟ مثلا وقتی دماغ شما را میبُرند تا سر بالا بشود، آن قسمت بریده را چه میکنند؟ سنگ کلیه را کجا میاندازند؟ ما پیگیر اجزای بریده شده شما هستیم. دانستن، حق مردم است.
ضایعات دماغ شما را خریداریم!
با آقای احمدیمجد از کارکنان سازمان حفاظت از محیط زیست شهر تهران میخواهیم به یک بیمارستان گرانقیمت در تهران سر بزنیم و نحوه جمعآوری و بستهبندی و بیخطرسازی زبالههای بیمارستانی را در آن بررسی کنیم.
آقای احمدیمجد ۱۲ سال است که کارشناس سازمان حفاظت از محیط زیست است.
– آقای مجد تا به بیمارستان برسیم، درباره زبالههای بیمارستانی برایمان توضیح بدهید.
عرض به خدمت شما که در تهران روزانه ۹۰ تن زباله بیمارستانی تولید میشود که این ۹۰ تن را شهرداری جمعآوری میکند.
ما در سازمان اعتقاد داریم که همین مقدار یعنی ۹۰ تن دیگر هم هست که متاسفانه متولی جمعآوری ندارد.
– یعنی چی؟
یعنی اینکه این زبالهها ول هستند.
– خب یعنی چی؟
یعنی اینکه آماده باش تا چیزهایی ببینی که هوش از سرت برود.
– چه چیزهایی؟
اول باید بدانی ما چهار نوع زباله بیمارستانی داریم. زبالههای عادی مثل گل و جعبه شیرینی. زبالههای شیمیایی و دارویی مثل سرنگ و باقیمانده سِرُم.
زبالههای عفونی مثل سر سُرنگ و هر چیز خونی یا خونی شده و زبالههای پاتولوژیک که همان بافت بدن و اجزای بدن هستند مثلاً باقیمانده دماغ. بیمارستانها موظف هستند طبق قانون زبالههایشان را به این چهار گروه تفکیک کنند و البته زبالههای عفونی و پاتولوژیک قبل از خروج از بیمارستان باید به طرز خاصی بیخطرسازی بشوند.
– که نمیشوند؟
حالا بیا تا بگویم. مدیریت فاضلاب بیمارستان را هم به اینها اضافه کن.
به بیمارستان میرسیم. بیمارستانی مدرن و زیبا. با یک لابی بزرگ که سقف بلندی دارد و آنقدر تمیز است که اصلا بوی بیمارستان نمیدهد.
وسایل بازی، اینترنت پرسرعت، مبلمان آنچنانی، کارمندهای کراوات زده، تهویه مناسب، کافیشاپ و تلویزیونهای بزرگ و گلهای طبیعی جلوه خاصی به لابی داده است. عین خارج.
آقای احمدیمجد میگوید اینجا واقعاً از آنجاهایی است که مرده را زنده میکند از بس پزشکان خوب و دستگاههای مجهزی دارد.
چیزی که در این بیمارستان زیاد به چشم میخورَد، بیماران خارجی هستند.
از لابی میگذریم و به اطلاعات مراجعه میکنیم و آقای احمدیمجد کارت سازمان حفاظت از محیط زیست را نشان میدهد و من را به عنوان عکاس معرفی میکند.
عکاس با موبایل البته! نگهبان کارت را میگیرد و میبرد.
با اخم این کار را انجام میدهد و احتمالاً توی دلش میگوید باز اینها آمدند. ۱۰ دقیقه میگذرد.
مشغول لذت بردن از فضای لابی هستیم. از سر بیکاری نگاهی به قیمت خدمات بیمارستان میکنم.
قیمتهایش طوری است که من باید برای یک شب خوابیدن در آن کل حقوق یک سال چلچراغ را بدهم.
خدماتش محشر است و اتاقهایش بینظیر، اما گران هم هست. آقای احمدیمجد میگوید اینجا هتل بیمارستان است و اتاقهای مخصوص بچه هم دارد.
بعد از ۲۰ دقیقه یک آقای کتوشلواری با دو نفر مامور حراست میآید و کارت را میدهد و میگوید بفرمایید.
بفرمایید را طوری میگوید که انگار گفته باشد بروید به درک. با آن سه نفر راه میافتیم و میرویم.
آقای احمدیمجد برای خودش و من ماسک و دستکش میگیرد.
به احمدیمجد میگویم این بیمارستان آنقدر خوب و تمیز است که آدم دوست دارد مریض بشود بیاید اینجا.
میگوید حالا صبر کن. چند دقیقهای فقط راه میرویم. از این راهرو به آن راهرو. از این بخش به آن بخش.
احمدیمجد تندتند راه میرود و ما چهارنفر به دنبالش. احمدیمجد آنقدر راه میرود تا عاقبت یک کارگر را میبیند که مشغول جمع کردن زبالههاست.
احمدیمجد مثل پلنگ میپرد جلوی او و میپرسد: از کجا میآیی؟ کارگر میگوید: از اتاق عمل.
احمدیمجد میپرسد: چه برداشتی از آنجا؟ کارگر میگوید: چه میدانم گذاشته بودند دم در.
احمدیمجد به آن آقای کتوشلواری میگوید: این زبالهها باید وارد بخش بشوند؟
آقای کتوشلواری سر کارگر داد میزند: اخراجی، چقدر گفتم اینها را باید ببری پایین. احمدیمجد آرام میگوید: فیلمشان است.
یک ساعت دیگر در بیمارستان میچرخیم و بعد به محل زبالهها میرویم.
هیچ خبری از تفکیک نیست. همه زبالهها را شهرداری میآید و میبرد. از انگشت و دماغ و آپاندیس گرفته تا باند و چسب و جعبه شیرینی.
آقای احمدیمجد کاغذی مینویسد و به آقای کتوشلواری میدهد بعد هم میگوید: بهزودی باید تشریف بیاورید دادسرا.
از بیمارستان بیرون میآییم. میگویم: همین؟ میگوید: همین نیست. بعد موبایلش را درمیآورد و چند عکس نشانم میدهد.
عرق سرد روی پیشانیام مینشیند. میگوید: درآمدشان به ریال و دلار و یورو است و میلیاردها تومان گردش مالی دارند، اما فقط چسبیدهاند به حوزه درمان و حوزه بهداشت را بهکل فراموش کردهاند.
عکسی که نشانم میدهد، عکس یک کیسه زباله است که یک بافت بزرگ، چیزی شبیه ریه در آن قرار دارد، ولی روی کیسه نوشته شده است معمولی.
یعنی همانی که باید شهرداری ببرد. میگوید: باور میکنی این را ساعت ۹ میگذارند دم در تا شهرداری بیاید ببرد؟
ادامه میدهد: زبالههای عفونی حتماً باید امحا بشوند، یعنی به روش خاص از بین برده بشوند و زبالههای پاتولوژیک مثل باقیمانده دماغ را سازمان بهشت زهرا دفن میکند.
ضایعات دماغ شما را خریداریم!
این زبالهها خیلی خطرناک هستند و نباید وارد محیطهای عمومی بشوند.
حالا فکر کن روزانه چندین تن از این زبالههای باز و بیخطرسازی نشده در تهران داریم.
میگویم: شکایتتان به نتیجه میرسد؟ میگوید: الان از چهار بیمارستان معروف شکایت کردهایم.
هر روز دادگاه داریم. ما کارمان را میکنیم و پیگیر هستیم. امروز هم آمدم تا ببینم آیا تهدید ما را جدی گرفتهاند یا نه، که دیدم نگرفتهاند.
این تصویر را یک پرستار دوستدار محیط زیست برای ما فرستاده و بعد خودمان یکی را فرستادیم و کلی اطلاعات جمع کردیم.
گفتم: مردم چگونه میتوانند به شما اطلاع بدهند تا تصویری به دستتان برسانند؟
گفت: میتوانند به ۸۸۸۴۳۴۹۸ یا ۸۸۸۲۴۵۱۳ زنگ بزنند و بعد ما به آنها ایمیل میدهیم و اطلاعاتشان را میگیریم و پیگیری میکنیم.
من اگر روزی گذرم به بیمارستان بیفتد و کارم به اتاق عمل بکشد، اصلاً دلم نمیخواهد اجزای بدنم را بگذارند دم در.
فکر کن مثلاً یک گربه، باقیمانده دماغ یا عضو دیگری از بدن آدم را به دندان بگیرد و توی خیابان بدود؛ شما دوست دارید؟
ضایعات دماغ شما را خریداریم!
پایان پیام