درباره کلیپ شعرخوانی اندیشه فولادوند و واکنش شاعران!
به گزارش پایگاه خبری گلونی دکتر سعید سلیمانپور شاعر و طنزپرداز در مورد حواشی اخیر شعرخوانی اندیشه فولادوند در صفحه شخصی خود چنین نوشت: از شعر خانم فولادوند دفاع نمیکنم و با ایشان هم حرفی ندارم؛ ولی روی سخنم با شماست ای دوست شاعری که فریاد وامصیبتا سر دادهای و از استاد بهمنی حیرت میکنی که چرا آنجا بوده است و جفتپا نرفته توی دهان این خانم تا شعر و گلو و بز داخل آن را (!) در هم مچاله کند!
کلیپ شعرخوانی اندیشه فولادوند
عزیز برادر، دیواری کوتاهتر از دیوار این خانم پیدا نکردهای؟
یک کلیپ سی ثانیهای از او دیدهای و طبق روال عادی ما شاعران، احساساتی شدهای و به شمشیر و خنجر، به گرز و کمند وارد میدان شدهای تا مهاجمان به ساحت مقدس شعر را به هلاکت برسانی؟
حالا با سبک و سیاق فولادوند در این شعر کاری ندارم، اما حکماً خبرنداری که هر چه باشد این خانم بالاخره شاعر است. (گیرم در لبۀ مرز این تعریف قرار گیرد!)
اگر او را شاعر نمیدانی، قبول؛ چرا به جای این بازیگر از خودمان شروع نمیکنی؟ از ما شاعران دوستداشتنی!
مگر تا حالا در بین شاعرانی که میشناسم و میشناسی، مخصوصاً از موالیان پست مدرن! (که عدهای هم از دوستان ما هستند و اسم و رسمی نیز دارند) از این دست شعرها نشنیدهای؟
تا دلت بخواهد و دلم بخواهد شعرهایی از این جنس شنیدهای و شنیدهام!
حالا به یک بببع بع… گیر سهپیچ دادهای! کوتاه بیا رفیق!
همین که بازیگر این مملکت در سلبریتیبازاری که بیسوادی متاع رایج آن است، از دل و جان عاشق ادبیات و شعر است و به انجمن ادبی میرود و شعر میسراید و شعر میخواند (حالا به زعم خود!) قدمی رو به جلو و امیدوارکننده است!
ابیاتی از اندیشه فولادوند نقل میکنم.
نقل این ابیات به معنی تایید آنها و بیعیب و نقص بودن آنها نیست؛ صرفاً به این خاطر است که تنها با شنیدن و دیدن یک کلیپ سیثانیهای آسمان و زمین را به هم ندوزیم!
من از هجوم وحشی دیوار خستهام
از سرفههای چرکی سیگار خستهام
دیگر دلم برای تو هم پر نمیزند
از آن نگاه رذل و طمعدار خستهام
از بس چریدهام به ولع در کتابها
از دیدن حضور علفزار خستهام
چیزی مرا به قسمت بودن نمیبرد
از واژه دو وجهی تکرار خستهام
از قصههای گرم و نفسهای سرد شب
از درس وبحث خفته در اشعار خستهام
اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دستهای بیحس و بیکار خستهام
از راز دکمههای مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خستهام
من در رکاب مرگ به آغاز میروم
از این چرندیات پرآزار خستهام
من بیرمقترین نفس این حوالیم
از بودن مکرر بر دار خستهام
من با عبور ثانیهها خرد میشوم
از حمل این جنازه هشیار خستهام
(از مجموعه شعر «عطسههای نحس»-اندیشه فولادوند. نشر ثالث ۱۳۸۷)
پایان پیام