عشق سال های وبا سبکی متفاوت از صدسال تنهایی

عشق سال های وبا سبکی متفاوت از صدسال تنهایی

پایگاه خبری گلونی راضیه حسینی:‌ بسیاری از ما به محض شنیدن نام «مارکز» کتاب معروف صدسال تنهایی را به خاطر خواهیم آورد.

کتابی عجیب و خواندنی.

اما گابریل گارسیا مارکز در «عشق سال‌های وبا» سبکی متفاوت از «صدسال تنهایی» را برگزید.

هرچند با همان قلم و همان عقاید، اما داستانی عاشقانه با عشقی که گاه در میانه داستان بین وفاداری و خیانت می‌مانی و نمی‌توانی انتخاب کنی شخصیت عاشق‌پیشه کتاب به کدام سو می‌رود.

مارکز در این کتاب هم توصیفات خارق‌العاده خود را به شیوه‌ای بی‌نظیر به خواننده نشان داده. از عجایب کتاب‌های اون این است که می‌توانی با توصیفاتش عطر و بوی فضا را درک کنی و در حالی‌که عینکی سه‌بعدی بر چشم گذاشته‌ای وارد فضای داستان شوی.

خرید اینترنتی کتاب

عشق سال های وبا سبکی متفاوت از صدسال تنهایی

شاید حال و هوای منطقه کارائیب کمی غریب و فرهنگ مردمانش خاص باشد، ولی آنقدر غرق در دنیای کتاب می‌شوید که بعد از مدتی خود را یکی از شهروندان بومی این کشور می‌دانید.

کتاب عشق سال‌های وبا داستانی عجیب و جذاب از عشقی است که هرگز فراموش نشد.

در سال ۲۰۰۷ فیلمی به کارگردانی مایک نیوول با همین عنوان ساخته شد. فیلم که بر اساس کتاب مارکز نوشته شده‌است،

داستان مثلث عشقی میان فرمینا دازا (با بازی جیووانا متزوجیورنو)، فلورنتینو آریزو (با بازی خاویر باردم) و دکتر خوونال اوربینو (با بازی بنجامین برت) است.

تهیه‌کننده فیلم اسکات استیندورف تنها سه سال مشغول انجام امور حقوقی فیلم از جمله کسب رضایت گارسیا مارکز برای حقوق کتاب و اقتباس آن برای ساخت فیلم بوده‌است.

مارکز هرگز اجازه نداده بود از روی کتاب های او فیلمی ساخته شود اما بالاخره اجازه داد که عشق سالهای وبا به فیلم تبدیل شود. گفته می شود او مبلغ ۷ میلیون دلار بابت این کار دریافت کرده است.

قسمت‌هایی از کتاب

فلورنتینو آریثا بدون این‌که به خود رحم کند هر شب نامه می‌نوشت.

نامه‌ای پس از نامه دیگر در دود چراغ روغن نخل سوز در پستوی مغازه خرازی، و هر چه سعی می‌کرد نامه‌هایش بیشتر به مجموعه اشعار شعرای مورد علاقه‌اش در کتابخانه ملی که در همان زمان به هشتاد جلد می‌رسیدند، شباهت پیدا کنند، نامه‌ها طولانی‌تر و دیوانه وارتر می‌شدند.

مادرش که در ابتدا در آن عذاب عشق تشویقش کرده بود، رفته رفته نگران سلامتی او می‌شد. وقتی از اتاق خواب صدای بانگ اولین خروس‌ها را می‌شنید به طرف او فریاد می‌کشید: « داری عقلت را از دست می‌دهی، مغزت معیوب می‌شود، هیچ زنی در عالم وجود ندارد که لیاقت این همه عشق را داشته باشد.»

_ترس او، ترس از مرگ نبود. نه، ترس از مرگ سال‌های سال بود که در قلبش وجود داشت و همراهش زندگی می‌کرد. سایه‌ای بود که به سایه خود او اضافه شده بود.

_مرد به رغم چندین عشق طولانی و پرمخمصه، یک بند فقط به او فکر کرده بود و پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز سپری شده بود. لزومی نداشت تا مثل زندانی‌ها روی دیوار سلول هر روز خط بکشد تا زمان را به خاطر داشته باشد و قاطی نکند.

پایان پیام

کد خبر : 153844 ساعت خبر : 4:58 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=153844
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات