خانه » امروز در گلونی » دلتنگی برای برای دانش آموزان و کار؛ یادداشت چهارم یک خانم معلم در روزهای قرنطینه
دلتنگی برای برای دانش آموزان و کار؛ یادداشت چهارم یک خانم معلم در روزهای قرنطینه

دلتنگی برای برای دانش آموزان و کار؛ یادداشت چهارم یک خانم معلم در روزهای قرنطینه

دلتنگی برای برای دانش آموزان و کار؛ یادداشت چهارم یک خانم معلم در روزهای قرنطینه

پایگاه خبری گلونی بهاره حاصلیان: آن روز مدرسه یک جور دیگر بود. از صدای زنگش گرفته تا بویی که در راهروها و کلاس‌ها پراکنده بود. همگی خبر از پیشامدی مبهم می‌داد.

منظورم چهارشنبه۳۰ بهمن ماه سال ۹۸ است.

آخرین روزی که قبل از شروع قرنطینه‌ مدارس به مدرسه رفتیم.

وقتی خاطرات آن روز را مرور می‌کنم، به یاد می‌آورم که حتا مدرسه جور دیگری نگاهم می‌کرد.

درست مانند آخرین نگاه‌هایی که یک قهرمان فیلم،‌ قبل از مرگ دلخراشش از خودش بروز می‌دهد.

به همان اندازه معصومانه و نورانی بود!

اما چون از مدرسه توقع این فیلم فارسی بازی‌کردن‌ها را نداشتم، جدی‌اش نگرفتم.

شاید هم نگاهش به اندازه قهرمان‌های فیلم‌ها گویا و واضح و نمادین نبود.

دلتنگی برای برای دانش آموزان و کار

به هر حال هر چه که بود، الان بعد از گذشت سه ماه قرنطینه، دلم می‌سوزد که چرا به پیام پنهان در نگاهش توجه نکردم!

انگار می‌خواست زودتر از هر خبرگزاری و مدیر و مسؤلی، از جدایی و وداعی زودهنگام و قبل از تعطیلات عید و تابستان سخن بگوید.

افسوس که من نشنیدم و صد افسوس که او واضح حرفهایش را نزد! اگر خبر داشتم که به زودی قرار است من و مدرسه ملاقات دوباره‌ای نداشته باشیم، لااقل وسایلم را از کمدم بر می‌داشتم تا سه ماه آزگار را بدون شارژ و پاوربانک و لغت‌نامه دکتر معین سپری نکنم.

حتا جعبه گز اصفهان با۹۰درصد پسته و شکلات‌های پشمکی با روکش‌ کاکائویی، که خوردنشان در زنگ‌های تفریح، بهترین تفریحم بود را هم جا گذاشتم.

اگر مدرسه به جای قهرمان‌بازی، درست در چشمانم نگاه کرده بود و صاف و پوست کنده گفته بود که از فردا دیگر مدرسه بی‌ مدرسه، مگر عقلم را از دست داده بودم که موقع خروج از مدرسه در آن روز اولین چیزی را که برمی‌دارم، ۱۲۸ برگه امتحانی باشد که دقیقاً‌ همان روز امتحان گرفته بودم.

از یک هفته قبل کلی برای دانش‌آموزانم خط و نشان کشیده بودم که اگر نمره‌ای کمتر از پانزده بگیرند، ال می‌کنم و بل می‌کنم. بهترین گزینه تهدید هم اطلاع‌رسانی به والدین بود که دربین ال و بل‌ها وجود داشت.

خب اگر می‌دانستم آن روز شنبه‌ای که زمان عملی شدن تهدیدهایم هست دیگر نخواهد آمد، روز پنجشنبه و جمعه‌ام را خراب نمی‌کردم که ۱۲ سوال شیمی ۱۲۸ دانش‌آموز پایه دهم را تصحیح کنم.

دو شب را هم تا صبح کابوس ببینم که به پدر فلان دانش‌آموز وضعیت درسی بچه‌اش را چگونه توضیح بدهم که زیاد جوش نیاورد و یا مادر آن یکی دانش‌آموز را چگونه ترغیب کنم که بیشتر به درس خواندن فرزندش توجه کند.

می‌گویند یا درس‌ات را از روزگار می‌آموزی و یا روزگار بد جور تعلیمت می‌دهد. من به قیمت دلتنگی برای شغلم، مدرسه‌ام و از همه مهمتر دانش‌آموزانم، آموختم که باید قدر «لحظه حال» را بدانیم.

پایان پیام

اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به بالا بروید