کتابفروشی شکسپیر رشت بعد از چهل و پنج سال برای همیشه بسته شد
به گزارش گلونی کتابفروشی شکسپیر رشت بعد از چهل و پنج سال بسته شد.
تابلوی بزرگ و کشدار شکسپیر همیشه بود. همیشه برای من، از همان وقتی است که حافظهام چشم باز کرد و دنیا را به خاطر سپرد.
خیلی از بچههای قدیم خاطره خرید کتابهای درسی از این مغازه را دارند. آقای شکسپیر سالها به بچههایی کتاب فروخت که حالا بزرگ شدهاند و هر بار از کنار مغازهاش میگذرند یاد خاطرات دوران تحصیل میافتند.
اما آن تابلوی بزرگ و پرخاطره دیگر نیست. تمام شد و رفت. بعد از چهل و پنج سال.
این روزها کسی حال و حوصله خرید کتاب ندارد. کتابفروشیهای بسیاری خودشان را با فروش لوازمالتحریر فانتزی سرپا نگهداشتهاند. چارهای جز این نیست، یا باید جمع کنی و بروی یا راهی برای بقا در روزگار فراموشی کتاب پیدا کنی.
کتابفروشی شکسپیر با تمام خاطراتی که برای بچههای قدیم رشت ساخته بود کرکرهاش را برای همیشه پایین کشید و محلهای قدیمی باز تکهای از هویتش را از دست داد.
وارد محله ساغریسازان که میشوی و از مجسمه مردی که ساغری میدوزد میگذری، از این در و دیوارها زیاد میبینی.
همان خاطراتی که انگار همیشه بودند. اما این روزها کمکم و بیصدا محله خالی میشود؛ فرومیریزد و کسی عین خیالش نیست.
خانههای قدیمی با بوی یاسی که در کوچه پخش میکردند میروند، مغازههای قدیمی خالی میشوند و معلوم نیست جای قفسههایی که سالها بر دیوار بوده و جزوی از آجر و گچ دیوار شده چه چیزی مینشیند.
قدمهای آرام قدیمیها کمرنگ میشود و صدای قرچ قرچ دوچرخههای بیست و هشتشان دیگر به گوش نمیرسد.
حالا فقط صدای بوق ممتد ماشینهاست که فضا را پر کرده و عجله جوانترها برای رسیدن به… نمیدانم کجا.
چراغ کوچک سر در مغازههای محلههای قدیمی رشت مثل ساغریسازان توانایی رقابت با زرق و برق فروشگاههای زنجیرهای و بزرگ را ندارد.
راهی نیست. شاید فردا خبر از بسته شدن مغازهای دیگر برسد. باید قفسههایش را از دیوار بچیند و چراغش را خاموش کند.
روزی از همین روزها، میان شلوغی و ترافیک ماشینهایی که پر از خریدهای رنگ و وارنگ از فرشگاههای زنجیرهای هستند، آرام و بیصدا خاموش میشود و ساغریسازان باز هم خالیتر از قبل خواهد شد.
پایان پیام
نویسنده: راضیه حسینی