گلونی

در تابستان گروگان بودم

در تابستان گروگان بودم

در تابستان گروگان بودم

در تابستان گروگان بودم

به گزارش گلونی اگر از شما بخواهند مانند دوران مدرسه انشایی با موضوع «تابستان خود را چگونه گذرانده‌اید» بنویسید چه خواهید نوشت؟

این موضوع، تمرین کلاس طنزنویسی با رضا ساکی است که به صورت آنلاین در گلونی برگزار می‌شود.

برخی از مطالب شرکت‌کننده‌ها را با هم می‌خوانیم:

تابستان خود را چگونه گذرانده اید؟

به نام خدا، گروگان بودم.

در کل گروگان‌گيری بعد روتين زندگی من در تمام فصول است.

يعنی صبح‌ها پا مي‌شوم مسواک می‌زنم صبحانه مي‌خورم که بروم دانشگاه، سر راه يک عدد ون می‌اندازدم توی گونی، می‌رساندم مقصد.

که اين اواخر به دليل گرانی ون و گونی، با موتور و کيسه زباله، جابه جایم می‌کنند.

چرا؟ چون من دختر مسئول هستم. يعنی پدرم آقاست و من زاده‌اش.

مسئول کجاست؟ چه اهميتی دارد. کدام کشور؟ به شما چه اصلا.

مهم اين است که بابای من مثل تمام مسئولين نه اهل زد و بند است نه اهل باج دادن، نه رشوه.

با اين حساب هر بار که من را گروگان می‌گيرند ( که معمولاً بنا به مناقشات اجتماعی هر سال 20 باری می‌شود که با احتساب 4 سال وزارت و 4 سال تمديد وزارت بسته به رای آوردن رييس جمهور اسبق که امری اجتناب‌ناپذيرست، می‌کند به عبارتی …) ضمن تلاش جهت کنترل و مديريت بحران به گروگان‌گيران اعلام می‌دارد که هيچ در بساط ندارد.

زمانی که قسمتی از اعضا و جوارح من را برایش می‌فرستند با کنترل و مديريت بحرانی فوق‌العاده آن قسمت را برایم توی شيشه الکل می‌‌اندازد که بعداً پيوند بزنم.

هرچقدر هم یادآور بشوم که آن فریزر است که اعضا را داخلش نگه می‌دارند نه الکل، اعتقاد دارد که الکل برای همه چیز جواب است حتی کرونا.

در تابستان گروگان بودم

اين بار آخر، سر موضوع تعويق کنکور بردندم، به بابام گفتند تعويق نندازی دختر خودت را می‌بريم سر کنکور که بابا جواب داد دختر من همين دو هفته پيش کنکور دکتری داده هيچی نشده، سراسری و ارشد که ديگر سوسول بازی است.

راست مي‌گفت يک هفته‌ای هست که دستگاه اکسيژن را ازم جدا کردند. به حمد الهی چيزی نشد مشکل خاصی هم ندارم.

ديدند اين راه نمی‌‌شود تصميم گرفتند کليه‌ام را در بياورند برای بابا بفرستند که خب چون دفعه پيش يکيش را فرستاده بودند اول کليه يکی از دزدها را بهم پيوند زدند که زنده بمانم بعد آن يکی را در آوردند فرستادند که بابا گذاشت تو شيشه الکل.

ديدند جواب نداد گفتند دخترت را شوهر می‌دهیم به يکی از اين دزدها و ديگر رنگش را نمی‌بينی، که بابا گفت اتفاقاً چند وقتی است دنبال يک داماد خوب و پاک دستم. اشکال ندارد. خوشبخت بشوی دختر.

ولی خب من از اين دزده خوشم نمی‌آمد از آن دزد دفعه قبلی خوشم می‌آمد که گفت من با دختری که دست و پا و کليه ندارد ازدواج نمی‌کنم.

گفتم آمار گروگانگيری‌های من دستت نيست‌ها من چيزهای ديگر را هم ندارم.

الان فقط دو تا چشمم و يک ابرو. ببر تا از دستت نرفته.

اين روزها دختر خوب آقازاده و پولدار کم است که ديد راست می‌گویم.

الان بابا يک داماد پاک‌دست دارد که به هيچ عنوان اهل باج و رشوه و … نيست.

کنکور هم به تعويق نيفتاد.

پایان پیام

نویسنده: سمانه کریمی

خروج از نسخه موبایل