گلونی

فیلم سینمایی کلاوس از کریسمس می‌گوید

فیلم سینمایی کلاوس از کریسمس می‌گوید

فیلم سینمایی کلاوس از کریسمس می‌گوید

فیلم سینمایی کلاوس

به گزارش گلونی این غربی‌ها را رها کرده‌اند که همه‌اش در مورد کریسمس چیز بنویسند. از وقتی که پای فیلم وسط آمده هم که دیگر بدتر.

هر سال، فیلمی انیمیشنی چیزی در موردش می‌سازند تا بگویند: «بله ‌ای شرقی‌ها! فکر نکنید که فقط خودتان سنت و آداب و رسوم دارید. ما هم مراسم‌های خودمان را داریم.» از حسادتشان است دیگر. شاید اگر چیزی بیشتر از کریسمس داشتند اینطور نمی‌شد.

فیلم سینمایی کلاوس

حالا اینکه فقط یک کریسمس را دارند که بهش بچسبند، باعث شده انیمیشنی بسازند که سر اینکه اسمش را به فارسی چطور بنویسیم، بحث و مشاجره است.

یک سری معتقدند که نباید اسم خاص را ترجمه کرد برای همین به آن گفته‌اند «کلاوس» که به نظرم خیلی کار زشتی است.

چون این اسم یک طوری به santa cluas اشاره دارد و ما هم که در فارسی به او نمی‌گوییم سانتا کلاوس. می‌گوییم بابا نوئل.

حالا هر کسی این اسم را هر طور می‌خواهد فارسی کند. من بهش می‌گویم نوئل.

فیلم در مورد این است که دقیقا چه چیزی می‌شود که بابا نوئل تصمیم می‌گیرد هرسال نو برای بچه‌ها کادو ببرد.

اصلا می‌دانید همه‌اش زیر سر یک پستچی بوده؟ بله درست است. خودم توی فیلم دیدم که اینطوری بود.

مدت‌ها پیش، یک پستچی بیچاره‌ای… نه بیچاره نبود. یک پستچی تنبلی بود که چون پدرش خیلی در شرکت پست احترام و نفوذ داشت، فکر می‌کرد می‌تواند با آرامش تنبل باشد.

تا اینکه یکهو پدرش او را به جزیره‌ای دورافتاده تبعید کرد و به او گفت:« تو ای موجود بی‌خاصیت به دردنخور! تا 6000 هزار نامه پست نکردی، برنمی‌گردی».

پستچی بینوا، یکهو خودش را بین مردمی پیدا کرد که همه از همدیگر بدشان می‌آمد. و آدم‌هایی که از همدیگر بدشان می‌آید که به هم نامه نمی‌نویسند. بیرون از جزیره هم که کسی را نمی‌شناسند تا به او بنویسند.

اینطوری شد که پستچی بنده خدا را نادیده گرفتند. ولی پستچی باید هر طوری که شده بود، 6000 تا نامه را می‌رساند. باید آدم‌ها را مجبور می‌کرد نامه بنویسند.

چطوری؟ معلوم است. باید یکی یکی در خانه‌های مردم می‌رفت و از آن‌ها می‌پرسید که نامه‌ای دارند تا او پست کند یا نه.

ولی این کار هم جواب نداد. بزرگ‌ترها که نادیده‌اش گرفتند. بچه‌ها هم به سمتش گوله برف انداختند. ولی خب بعد از اینکه به آخرین خانه‌ی آن جزیره هم رفت، متوجه شد که می‌شود بچه‌ها را قانع کرد که به بابا نوئل نامه بنویسند تا برایشان اسباب بازی بیاورد.

اینطوری پستچی قصه، بین بچه‌ها شخصیتی خداگونه و محترم می‌گیرد. تازه نامه‌هایی هم برای رساندن پیدا می‌کند. این نامه نوشتن‌ها کم کم باعث می‌شود آدم‌ها دشمنی‌هایشان را کنار بگذارند. حالا چطوری؟ مگر من باید بگویم چطور؟

ولی همیشه یک سری آدم هستند که سنگ بیندازند. یک سری آدم فسیل که دیگر زمان مرگشان رسیده و خدا می‌داند چرا تا الان توی قبر نخوابیده‌اند، تصمیم می‌گیرند جلوی این نامه‌پرانی‌ها را بگیرند. چون خوب نیست. باعث شده آن دشمنی که اجدادشان کلی برایش زحمت کشیده‌اند از بین برود. وای وای وای.

و بعدش چه؟ خب مگر من باید بگویم بعدش چه؟ خودتان بروید ببینید تا بفهمید بعدش چه.

پایان پیام.

نویسنده: ساینا محمدیان

خروج از نسخه موبایل