قصه طنز ما اگر زور داشتیم از ابوالفضل زرویی نصرآباد

قصه طنز ما اگر زور داشتیم از ابوالفضل زرویی نصرآباد

به گزارش گلونی این قصه طنز از کتاب «افسانه‌های امروزی» انتخاب شده است:

یکی بود یکی نبود؛ غیر از خدا هیچ کس نبود.

یک مورچه‌ای بود در ولایت غربت که روزها می‌رفت به صحرا و گندم و جو جمع می‌کرد، برای زمستان.

یک روز که رفته بود برای جمع کردن غله، یک دانه گندم پیدا کرد و به نیش کشید و حرکت کرد به طرف لانه‌اش. ناگهان باد وزید و دانه گندم را از دست و دهان مورچه گرفت و با خودش برد.

مورچه به باد گفت: «ای باد، تو چقدر زور داری!»

باد گفت: «پدر آمرزیده، من اگر زور داشتم که برج‌های بالای شهر، راهم را سد نمی‌کردند.»

مورچه گفت: «ای برج‌های بالای شهر، شماها چقدر زور دارید!»

برج‌های بالای شهر گفتند: «ما اگر زور داشتیم که نیازی به مجوز شهردار نداشتیم.»

مورچه گفت: «ای شهردار، تو چقدر زور داری!»

شهردار گفت: «من اگر زور داشتم که قوه قضاییه مرا دستگیر نمی‌کرد.»» مورچه گفت: «ای قوه قضاییه، تو چقدر زور داری!»

قوه قضاییه گفت: «من اگر زور داشتم، بعضی جراید از من انتقاد نمی‌کردند.»

مورچه گفت: «ای جراید، شما چقدر زور دارید؟»

جراید گفتند: «اگر ما زور داشتیم که کاغذمان گیر وزارت ارشاد نبود.»

مورچه گفت: «ای وزیر ارشاد، تو چقدر زور داری!»

وزیر ارشاد گفت: «اگر من زور داشتم که محتاج رأی اعتماد نمایندگان مجلس نبودم.»

مورچه گفت: «ای نمایندگان مجلس، شماها چقدر زور دارید!»

نمایندگان مجلس گفتند: «ما اگر زور داشتیم که نیازمند رأی مردم نبودیم.»

مورچه گفت: «ای مردم شماها چقدر زور دارید!»

مردم گفتند: «ما اگر زور داشتیم، بقال به ما جنس نسیه می‌داد.»

مورچه گفت: «ای بقال، تو چقدر زور داری!»

بقال گفت: «اگر من زور داشتم، آفتاب، ماست های مرا نمی‌ترشاند.»

مورچه گفت: «ای آفتاب، تو چقدر زور داری!»

آفتاب گفت: «من اگر زور داشتم، دختر کدخدا نمی‌گفت که: تو در نیا که من درآمدم!»

مورچه گفت: «ای دختر کدخدا تو چقدر زور داری!»

دختر کدخدا گفت: «اگر من زور داشتم که زن کشاورز نمی‌شدم.»

مورچه گفت: «ای کشاورز، تو چقدر زور داری!»

کشاورز گفت: «من اگر زور داشتم که از ترس تو گندم‌هایم را توی انبار قایم نمی‌کردم.»

قصه طنز ما اگر زور داشتیم

مورچه یک کمی رفت توی فکر، بعد نگاهی به بازوهایش کرد، سینه‌اش را داد جلو و رفت به مزرعه. گوش باد را گرفت و پرتش کرد پشت کوه قاف! بعد هم دانه گندم اش را برداشت و برد به لانه‌اش!

قصه ما به سر رسید، غلاغه به خونه‌اش نرسید!

پایان پیام

کد خبر : 169910 ساعت خبر : 1:29 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=169910
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات