همه باید بدانند من دیگر آن آدم قبلی نیستم و با گذشته خیلی فرق کردهام
به گزارش گلونی تصور کنید یک چیز مسخره خریدهاید و الان آن چیز مسخره گران شده است.
یا همینطور الکی یک زمین، ماشین، مقداری طلا و… خریدهاید و حالا گران شده است. درباره این موضوع چه مینویسید؟
این موضوع، تمرین کلاس طنزنویسی با رضا ساکی است که به صورت آنلاین در گلونی برگزار میشود.
برخی از مطالب شرکتکنندهها را با هم میخوانیم:
همه باید بدانند من دیگر آن آدم قبلی نیستم
آن روز به خودم ادکلن تلخ زدم و با در دست گرفتن کتاب پدر پولدار پدر فقیر، زودتر از همیشه سرکارم رفتم.
ناسلامتی من دیگر یک آدم جدید شده بودم و این را باید همه میفهمیدند که من دیگر آن احمق قبلی نیستم!
واقعاً احمق بودم که زندگی خودم را با کارمندی تلف کردم.
ساعت ۵:۳۰ دقیقه صبح بود، مشهدی رحمان را از خواب بیدار کردم تا از آن چایهای دبشش آماده کند و با شکلاتهای نعنانی که خریده بودم بدهد همه بخورند تا نگویند فلانی خسیس بود و به ما شیرینی نداد.
بعد گفتم میز و صندلیهای من و مدیر را هم عوض کند تا او هم این تغییر را حس کند و بداند من دیگر آن احمق قبلی نیستم.
اطرافیانم باید این تغییر را حس کنند.
ساعت هنوز هفت نشده بود که سروکله اولین نفر پیداشد، آقای ضعف خواب بود، با همان چشمان همیشه خواب آلودش من را که دید برق از سرش پرید و حسابی حیرتزده شد.
به خودم گفتم ایول، زدی به خال، علاوه بر ثروتمند شدن، به خوبی توانستهای کاریزمای خودت را بالا ببری.
به نظرم پولدار شدن رابطه خوبی با تاثیرگذاری در نگاه اول دارد، حتی خودم هم احساس کردم امروز چقدر در لباسم راحتم، گاهی راحتیاش به پیژامهای میماند که شبها با آن میخوابیدم.
خلاصه یکی یکی بقیه کارمندها هم تا من را با آن هیبت و شوکت روی صندلی رئیس میدیدند، برق و عقل هر دو از سرشان میپرید و مدهوش میشدند.
به نظرم بقیه کامل فهمیده بودند که من دیگر آن احمق قبلی نیستم!
هنوز رئیسمان نیامده بود که گفتم مشهدی رحمان شکلاتهای نعنائی را بین همکاران پخش کند تا همه بدانند من دیگر آن آدم بله قربان گو نیستم و اگر دلم بخواهد حتی قبل از حضور رئیس، تصمیم خودم را اجرایی میکنم.
بعد هم همه را جمع کردم تا برایشان سخنرانی کوتاه و انگیزشی داشته باشم و از تجربیات خودم در مسیر پرخطر پولدار شدن بگویم.
همانطور که کتاب پدر پولدار پدر فقیر زیر بغلم بود به آنها گفتم: «دوستان پشت هر مرد موفقی سالها خرید بوده، من با انتخابهای هوشمندانه خود توانستم ره صدساله را یک شبه بروم و بالاخره این قرعه را به نام خود رقم بزنم.
برنده شدن میلیاردها ریال جوایز نقدی در قرعه کشی محصولات غذایی کار هرکسی نیست.»
هنوز حرفهایم تمام نشده بود که آقای ضعف خواب دستش را به نشانه سوال بالا برد حدس میزدم برایشان سوال پیش بیاید زیرا آنها هم دلشان میخواست راز ثروتمندی من را به خوبی درک کنند، او پرسید: «آقای توهم گستر همه اینها درست، منتها رابطه بین پوشیدن پیژامه و کتاب زیر بغل آن هم در محل کار چیست؟»
نگاهی به خود کردم و آنجا دلیل راحتی لباسم را یافتم اما چون نمیخواستم آنها فکر کنند من همان آدم قبلی هستم اینطور هوشمندانه جواب دادم: «ز خانه تا محل کار دانش بجوی».
ما در همه حال باید بیاموزیم و از طرفی به فکر راحتی خودمان هم باشیم، ما نباید به خاطر ترس از دیگران خودمان را محدود کنیم و این یکی از عادتهای مهم ثروتمندان است. ساعت نزدیک ۸ بود که دیدم آقای رئیس دارد وارد میشود،
حالا دیگر نوبت به او رسیده بود من دیگر آن احمق قبلی نیستم. همه باید بدانند من با گذشته خیلی فرق کردهام.
پایان پیام
نویسنده: سعید مریدی