کتاب رقص با گربه ها چیزی شبیه به یک خواب
کتاب رقص با گربه ها چیزی شبیه به یک خواب
به گزارش گلونی شخصیت اول و راوی داستان در ۱۲سالگی بدنیا میآید. وقتی مادرش او را باردار بوده تصادف میکند و به کما میرود.
پزشکان برای نجات مادر و جنین بارداری را ادامه میدهند. بالاخره روزی میرسد که او به دنیا میآید و برای نجات جان مادرش که همچنان در کماست با پدر و مادربزرگش و سگ داییاش برای یافتن مفهموم زندگی، سفری در کتابها را شروع میکنند.
آنها در خلال حوادثی که در صفحات کتابها برایشان رخ میدهد، هفت مفهموم زندگی؛ کلمه نانوشته، نگاه محبتآمیز لبخند ماه، سکوت آرامش بخش دشت و شیرینی بیدارشدن از کابوسی وحشتناک، برق مملو از امید، شادی یافتن چیز گم شده و خاطره اولین دیدار عشقی جاودانه را پیدا میکنند.
کتاب رقص با گربه ها
کتاب رقص با گربهها
نویسنده: مهرداد صدقی
ناشر : سپیده بارون
تعداد صفحات: ۱۰۰ صفحه
شخصیت اصلی داستان در دوران جنینی با مرور خاطرات مادرش با دخترک چشم عسلی آشنا میشود و پیوسته به دنبال نشانی از او میگردد. حتی با وجود ترس شدیدش از گربه به شهر گربهها میرود…
راستش نمیشود خیلی دقیق و منظم داستان را تعریف کرد. تخیل مهمترین عنصر این داستان است آنقدر تخیل و خرق عادت در این داستان چیره شده که بیشتر شبیه یک خواب پریشان است.
همه تکنیکهای دست و پاگیری که در کلاسها آموزش میدهند، اینجا سوسک شدهاند.
محمدحسن شهسواری در آخرین پست اینستاگرامش نوشت:
«وقتی در حال نوشتن داستانی هستیم، اگر واقعا نویسنده باشیم، در بیدفاعترین حالت روحی و روانی هستیم. نویسنده باید که تمام منافذ روحش را در برابر کائنات بگشاید تا همهی هستی داستان و شخصیتهایش را دریافت کند. برای نوشتن از عمق جان تا بر عمق جان خواننده تاثیر بگذارد، چارهای جز این نداریم».
«کتاب رقص با گربهها»ی آقای صدقی مصداق دقیق این گفته است.
داستان تخیلی پر از اتفاقها و حوادثی که با هیچ قاعده و قانونی منطبق نیست. نویسنده در برابر آنچه که هنگام نوشتن در ذهنش رخ میدهد، زمینخورده و مطیع است.
مهرداد صدقی این اثر را قبل شهرتش نوشته. قبل از آبنباتهای معروفش.
هرکسی میتواند از ظن خود یار این داستان باشد. شاید هرکسی بخشی از خودش را لابهلای آن پیداکند.
به نظرم مهرداد صدقی خودِ خودِ خودش را روایت کرده است. شوخ طبعیها، دغدغهها، آرزوها، غمها و ناگفتههایش را بیان کرده. اوایل داستان، وزنه طنز اثر سنگینتر است.
چندتایی هم شوخی اروتیک میبینیم که امثال من چشمشان را باید ببندند یا اینکه گلی، گلدانی، آباژوری چیزی پیدا کنند، جلویش بگذارند.
رفته رفته طنز کم میشود و حتی میتوان گفت داستان غم انگیز میشود.
و نکته آخر اینکه آقای صدقی درباره این کتابش گفتند به نظر خودم این بهترین کتابی است که نوشتهام. نظر ایشان محترم ولی به نظر من بهترین کتابشان نقطه ته خط است.
تامام.
بخشی از کتاب:
وقتهایی که پدر حواسش نبود به چهرهاش خیره میشدم. با خود میاندیشیدم این چهره تنها آدرسی است که از «او» دارم و «او» یعنی خود پدر، مادر، دنیا، دخترک چشم عسلی و حتی گربه ها.
مهمترین چیزی که پدر را نگران می کرد، مادر بود؛ و چیزی که مرا نگران می کرد، نگرانیهای پدر و میدانم که مادربزرگ هم از نگرانی من نگران بود و باز پدر نگران همه.
به رازی دیگر پی بردهام: اینکه هر قدر بزرگ و بزرگتر شدهام پدر هم کوچک و کوچکتر شده. یادم میآید شبی که از بیمارستان به خانه آمدیم، پدر دستم را گرفت تا قدم بزنیم.
در هر گام او من دو سه گام بر میداشتم. بعدا که بزرگتر شدم دیدم که نسبت مساحت کف دست او به نسبت مساحت کف دست خودم، دارد به عدد یک نزدیک می شود.
بزرگتر که شدم فهمیدم وقتی میایستیم سایههامان تا یک نقطه امتداد پیدا میکند و حالا در نور غروب میدیدم که سایه او مدام جلوتر میآید.
میترسیدم خط سایهاش به سمت نقطه میل کند و محو شود. از کوچک تر شدن پدر میترسیدم. با خودم فکر کردم بزرگ شدن من باعث کوچکتر شدن پدر شده. تصمیمم را گرفتم. دیگر نمیخواستم رشد کنم.
برای دانلود این کتاب اینجا کلیک کنید.
پایان پیام
نویسنده: سمیه رستمی
کد خبر : 173906 ساعت خبر : 3:18 ب.ظ