حکایت خرپول شدن من

حکایت خرپول شدن من

حکایت از فرش به عرش رسیدن من ریشه‌های عمیقی در دورهمی‌های سبزی پاک کردن های زنانه دارد.

به گزارش گلونی تصور کنید یک چیز مسخره خریده‌اید و الان آن چیز مسخره گران شده است.

یا همین‌طور الکی یک زمین، ماشین، مقداری طلا و… خریده‌‌اید و حالا گران شده است. درباره این موضوع چه می‌نویسید؟

این موضوع، تمرین کلاس طنزنویسی با رضا ساکی است که به صورت آنلاین در گلونی برگزار می‌شود.

برخی از مطالب شرکت‌کننده‌ها را با هم می‌خوانیم:

ماجرا دقیقاً از روزی شروع شد که بحث‌هایمان از غیبت‌ به فعالیت‌های مفید اقتصادی ارتقا پیدا کرد.

صاحب دورهمی که اقتصادی‌ترین مخ ما محسوب می‌شد ماه‌‌های اخیر از طریق بورس توانسته بود پول طلاهای فروخته‌‌اش را چند برابر کند.

می‌گفت سهم‌‌های ارزشمند خودرویی خریده که در بورس ما لنگه ندارند.

من هم که اصلاً بدم نمی‌آمد رویا‌های، نه ببخشید شاید هم عقده‌‌های دوران کودکی‌‌ام در زمینه پول را محقق کنم به او و ایده‌‌های بورسی‌اش اعتماد کردم.

بیست میلیونی پس‌انداز جدای از شوهرم داشتم که پیش خودم گفتم حالا که برای خودم ماشین ندارم می‌توانم سهام ارزشمند این شرکت‌ها را بخرم بلکه دلم خوش شد.

وقتی این ایده را به همسرم گفتم از عصبانیت کبود شد و گفت این شرکت‌هایی که تو از آنها اسم می‌بری فقط آفتابه لگن تولید می‌کنند و ارابه مرگ هستند، ارزش پراید بیست میلیونی‌مان ده میلیون هم نیست.

چرا می‌خواهی کاری کنی که این شرکت‌‌های تا خرخره در ضرر سرت را کلاه بگذارند.

اصلا چه معنی دارد تو یک زن سهام ‌باز شوی آن هم از نوع سهم‌‌های به دردنخورش.

حالا که سهام‌بازی دوست داری لااقل سهم‌های شرکت‌های ارزشمند را بخر.

حکایت خرپول شدن من

من که اعتقادی به حرف‌‌های شوهرم نداشتم و دلم هم پول‌های گنده می‌‌خواست و هم ماشین و فکر می‌‌کردم آخرین ورژن گرگ وال‌ استریت بورس ایران هستم شروع کردم به خرید سهام همین شرکت‌های درپیتی.

از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان باورم نمی‌‌شد که روز به روز پولم بیشتر و بیشتر می‌‌شود تا اینکه در کمتر از شش ماه پولم پنج برابر شد، یعنی نزدیک به نود و پنج میلیون.

حالا که خوب فکرش را می‌کنم می‌بینم که خیلی خوب شده است و من خیلی خوشحالم!

باورش سخت است اما حالا می‌‌توانم با فروش همان سهم‌هایی که حالا دیگر ماشین‌‌هایش اگر چه نه ارزشمندتر اما گران‌تر شده بود و یک قرض کوچک پنج میلیونی از شوهرجان، یک پراید صد میلیونی بخرم!

پایان پیام

نویسنده: افسانه قاسمی