دوست دارم مریض بشوم
دوست دارم مریض بشوم
ایدز گرفتهام نه کرونا
به گزارش گلونی همه کرونا را یادشان رفته بود. چه بهتر از این؟!
بعد از مدتها با نازنین که دو ماهی بود خانوادگی درگیر کرونا بودند و به خاطر سلامتی من، سر قرار نمیآمد در پارک قرار گذاشتم ولی گفتم: «سرمای شدیدی خوردهام و باید با ماسک بیایم».
وقتی آمد دستش را دراز کرد تا دست بدهیم.
دست دادن به کل از سرم افتاده بود و فکرش را نکرده بودم.
دستش در هوا معطل مانده بود. ناخودآگاه تف کردم کف دستم.
با تعجب و چندش پرسید: «وسط پارک چهکار میخواهی بکنی کثافت؟»
مستأصل و درمانده به اطراف نگاه کردم. فرشته نجاتم آنجا بود.
بیل را از روی زمین برداشتم، نفس راحتی کشیدم و گفتم: «آنقدر دلتنگت شده بودم که باید در همین مکان یک درخت به عشق تو و به یاد امروز بکارم.»
همینطور که بیل میزدم گفتم: «این هم جایش.» خندید و گفت: «ترسیدم کثافت!»
باغبان که از دور ماجرا را میدید به طرفم دوید.
ضربه دولیوچاگی سنگینش را با دو تا یوپچاگی ضربدری جواب دادم ولی برای کف گرگی مرگبارش پاسخی نداشتم و نقش زمین شدم.
بیل را که گرفت، زیر دستش احساس خیسی کرد.
دستش را آرام آرام برداشت. تهماندهی تفم بین دست او و دستهی بیل کش آمد.
سنگین شد و روی زمین ریخت.
قبل از آنکه نانچیکو را از پشتش در بیاورد فرار کردیم.
هر چه صحبتم با نازنین رمانتیکتر میشد، او هم به من نزدیکتر میشد.
بالاخره طاقت نیاورد و دستش را دراز کرد تا ماسکم را بردارد.
دوست دارم مریض بشوم
گفتم: «نکن، مریض میشوی.»
گفت: «به تو چه کثافت؟ دوست دارم مریض بشوم.»
دستش که به بند ماسکم رسید، وحشت کردم.
ناخودآگاه یک کله زدم توی صورتش و از روی نیمکت پرتش کردم پایین.
خون دماغش را که پاک میکرد و با تعجب پرسید: «چه غلطی کردی کثافت؟ دیوانه شدهای؟»
گند زده بودم و باید خیلی زود توجیهی پیدا میکردم. بلافاصله گفتم: «دروغ گفتم».
با کنجکاوی بلند شد.
چشمهای درشتش را تنگ کرد و گفت: «چه دروغی کثافت؟ هنوز با اون سارای کثافتتر از خودتی، نه؟ میدونستم!»
گند زده بودم. عشق چندین و چند سالهام داشت بهخاطر این کرونای کوفتی از دستم میرفت.
هیچ راهی نبود. گفتم: «سرماخوردگی! سرماخوردگی را دروغ گفتم. ایدز گرفتهام».
پایان پیام
نویسنده: مسعود توکلی
کد خبر : 176936 ساعت خبر : 1:08 ب.ظ