گلونی

تجربه کمپر و کمپینگ با وانت آقاجون

تجربه کمپر و کمپینگ با وانت آقاجون

تجربه کمپر و کمپینگ با وانت آقاجون

تجربه کمپر و کمپینگ با وانت آقاجون

به گزارش گلونی یادش بخیر شب جمعه‌ها آقاجون ما بچه‌ها و خانم جون و عمه زری را سوار وانت قشنگ ترگل و ورگلش می‌کرد و می‌برد امامزاده‌ای، دشتی، دمنی و خانم جون هم کتلت درست می‌کرد با نون بربری و گوجه چه صفایی داشت.

ما بچه‌ها هم ده دوازده نفری پشت وانت اقاجون جولون می‌دادیم و آن زمان‌ها ماشین‌ها ضبط نداشتند و ما مجبور بودیم جور ضبط نداشته را بکشیم و جمشید می‌خواند و ما شور می‌گرفتیم.

تجربه کمپر و کمپینگ

یادم می‌آید یک سال آقاجون برای نذر عمه زری که باید به پابوس آقاامام رضا می‌رفت همه‌ ما را پشت وانت کرد و یک چادر برزنتی ضد آب هم روی بار کشید و تا خود مشهد یه تک رفت و مثل همیشه برای ما پشت وانت جا نبود.

گاز پیکنیک و تشک متکا‌هایی که خانم جون برای سفر گرفته بود فاصله‌های بین‌مان را کم کرده بود و اقاجون می‌گفت مهربون‌تر بشینید.

امروز که از بنگاه املاک بیرون آمده بودم و داشتم حساب می‌کردم تا اول برج چقدر وقت دارم و چه خاکی برسرخود باید بریزم با دیدن کمپرهایی که قطار شده بودند یاد وانت آقاجون و چادر برزنتی و سفر افتادم.

گفتم چه حالی می‌کنند دیدم که این زندگی خیلی کوتاه‌تر از این است که بخواهم در چهاردیواری های تنگ عمر خودم و خانواده‌ی خودم را تلف کنم!

می‌توانم خانه‌ای داشته باشم به وسعت زمین سقفی به فراخی آسمان و یادم آمد در ته انبار گاز پیکنیک داریم و چادر برزنتی آقاجون هم جز چیزهایی بود که به من ارث رسید و با پول پیش خانه شاید بتواند وانتی مثل وانت آقاجون پیدا کنم. شاید.

تشت قرمز حمام هم برای شستشو و…

الان که بیشتر فکر می‌کنم صفای قدیم چیز دیگری بود. یادمان رفته از کجا بودیم و آمدن‌مان بهر چه بود و مهر و وفا از زندگی ما رخت بربسته و دلم خواست که بچه‌هایم هم لذت و صفا سیتی که ما تجربه کرده بودیم را تجربه کنند.

پایان پیام

نویسنده: مریم مفیدی

خروج از نسخه موبایل