فردوسی هم اکابرنشین شد

فردوسی  هم اکابرنشین شد

داستان اکابر قسمت هفتم

به گزارش گلونی عمری بر ما گذشته بود و در این عمر خود همچین چیزی به چشم ندیده بودیم.

هرچه به مغز خود فشار آوردیم که حکیم ابوالقاسم جان فردوسی چرا در جمع اکابری و در مکتب ماست هیچ به ذهنمان نیامد و فقط انگشت حیرت بر دهان گذاشته بودیم

دهانمان اندازه‌ی غار علیصدر بازمانده بود که حکیم با اشارت انگشت فک اینجانب را بست تا جک و جانوری وارد حلق‌مان نشود.

دهان ما بسته شد ملانقط دهان گشود که جناب فردوسی احترام‌تان واجب است ولی نظم کلاس را برهم نزنید اینجا دیگر ما رئیسیم و حرف نباشد اگر شاهنامه‌نویسید برای خود می‌نویسید.

ملانقط دفتر بگشود و شروع کرد به تدریس و از آن‌جا که ما بغل‌دست فردوسی نشسته بودیم و کنجکاو که چرا او اینجاست دور از چشم ملانقط.

پیس پیسی کردیم تا فردوسی ملتفت ما شود و جریان را از او جویا شدیم که ای حکیم جان ابوالقاسم جان فردوسی جان شما دیگر چرا؟

فردوسی  هم اکابرنشین شد

فردوسی گره بر پیشانی انداخت و سفره‌دل وا کرد.

فردوسی: خان هشتم نهم را می‌نوشتم حال و حوصله‌ی سر و کله زدن با انتشاراتی را نداشتم و پشت صف انتشار هم خان‌ها داشت از دهن می‌افتاد.

گفتم با این ماسماسک در فضای مجازی منتشرش کنم از کتاب که پولی در نمی‌آید بلکم چهارتا فالوور جمع کنم.

پول تو این‌چیزهاست دیگر دستمان سهوا خطا رفت غلطی نوشتیم این ملانقط گردن‌مان افتاد و ما را کشان کشان به مکتب خود کشاند.

هرچه گفتیم حاجی جان سهوی بود دستمان خورد در کتش نرفت.

ای دل غافل جناب فردوسی هم مثل ما اسیر این اکابر و مکتب شده‌ بود بنده خدا و امان از این فضای مجازی!

ما که تا آن زمان آدم گنده از نزدیک ندیده بودیم مشتاق گپ زدن با فردوسی بودیم اما در زیر چشمان تیزبین ملانقط نمی‌شد و قرار شد که در زنگ تفریح بیشتر باهم معاشرت کنیم.

قسمت‌های دیگر را بخوانید

پایان پیام

نویسنده: مریم مفیدی

کد خبر : 183367 ساعت خبر : 7:00 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=183367
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات