گلونی

رعایت شرایط کرونا کار ساده‌ای نبود

رعایت شرایط کرونا کار ساده‌ای نبود

رعایت شرایط کرونا کار ساده‌ای نبود

رعایت شرایط کرونا کار ساده‌ای نبود

به گزارش گلونی مریم محمودی، دانشجو روزنامه‌نگاری دانشگاه علامه، در پویش «کرونا به روایت شما» نوشت:

من به ماسک زدن عادت کرده‌ام، به اینکه هر روز شیشه الکل را پر کنم هم عادت کرده‌ام‌.

شاید آن وسط‌ها وقتی دارم با دو تا ماسک نفس می‌کشم یا وقتی چیزی از دستم می‌افتد و نمی‌توانم از قانون سه ثانیه استفاده کنم زیر لب فحشی بدهم ولی این دلیل خوبی برای عادت نکردن نیست.

قرنطینه سفت و سختی را شروع کردم. درست بعد از روزی بود که تئاتر شهر جمع شده بودیم تا کار افسانه ماهیان را ببینیم، بچه.

تئاتر که تمام شد خودمان را راضی کردیم تا آخرین وافل گودو را هم بخوریم ولی از ترس جان‌مان مسیر برگشت را با دوچرخه‌های شهرداری طی کردیم و به تاکسی و مترو راضی نشدیم.

همان لحظه هم می‌دانستیم که بعدا به این روزها نمی‌خندیم چون اصلا چیز خنده‌داری وجود نداشت.

همان چند روز اول V.Behdasht پیامی داد با این مضمون که به اطلاعات منابع غیر موثق در خصوص گسترش کرونا اعتماد نکنید.

و چه جالب که از اعتماد حرف میزد، انتظار داشتند به خودشان اعتماد کنیم؛ به خودشان که قرنطینه نکردند، به خودشان که با آرامش انتخابات را برگزار کردند و کرونا را شایعه‌ای خواندند که دشمنان انقلاب درست کرده بودند، به خودشان که آمار غیر واقعی ارائه می‌دادند، به خودشان که جای واکسن به فکر داروی امام کاظم بودند و نسخه‌های غیر قابل باوری می‌چیدند.

عید را تقریبا با اتاقم یکی شده بودم. کتاب بود، فیلم و پادکست بود ولی نمی‌شد، حداقل برای من یکی اصلا نمی‌شد. با دوستم با دستکش پلاستیکی که دستم از عرق پوست پوست می‌شد و ماسک و الکل قرار گذاشتم؛ با فاصله راه می‌رفتیم ولی نمی‌شد فاصله را ادامه دادیم و آن دیدار تا مدت‌ها آخرین دیدار باقی ماند.

رعایت شرایط کرونا

یکی از همین شب‌های قرنطینه بعد از فوتبال‌ و پانتومیم که برنامه تکراری هر شب‌مان شده بود مهیار برادر شش ساله‌ام گفت یاد بیرون افتادم و من به خاطر این جمله ساعت‌ها اشک ریختم.

تولد شد و به مسخره‌ترین شکل ممکن تبریک گفتیم. کلاس‌های مجازی هم بدترین تجربه این سال‌های آموزشی بود که کاش هیچ‌وقت تا بعد از کرونا دانشجو نمی‌شدم.

تازه راه سلف و دانشکده را یاد گرفته بودم، با گربه‌های دم سلف و کلبه دوست شده بودم، جای سیگار کشیدن‌ یواشکی دانشکده را پیدا کرده بودم که بحث آموزش مجازی باز شد و خب چیزهای جدید دیگری هم داشت برای یادگرفتن ولی جالب نبود.

کم‌کم به این مدل از زندگی عادت کردم، به ماسک و الکل، به ساعت ۹ و منع تردد، به قهوه بیرون‌بر و داغ کردن دوباره غذا ولی با همه اینها از استرس و نگرانیم کم شد با اینکه اوضاع جالب نبود ولی انگار عادت شده بود.

کم‌کم به بافت شهر برگشتم، باز به کافه‌ها سر زدم و وافل خوردم، تئاتر دیدم، کار کردم، بچه‌ها را دیدم، دانشگاه هم رفتم ولی برای انتخاب واحد، سوار تاکسی و اسنپ و مترو هم شدم، با آدم‌های جدیدی معاشرت کردم.

من عادت کردم و خب بابتش خوشحال نیستم. ولی این گوشه هنوز هم وقتی دستم توی دهانم است یک‌دفعه یاد این میفتم که الکل نزدم یا وقتی صدای سرفه می‌شنوم استرس می‌گیرم، آمار مرگ و میر را که می‌بینم ته دلم خالی می‌شود، دوتا ماسک می‌زنم ولی بی‌خیال دستکش شدم.

پایان پیام

خروج از نسخه موبایل