ترس سال کرونا با گذر زمان کم رنگ شد

ترس سال کرونا با گذر زمان کمرنگ شد

به گزارش گلونی مائده غفوری، دانشجوی روزنامه‌نگاری علامه طباطبایی، در پویش «کرونا به روایت شما» نوشت:

اواسط بهمن ماه ۱۳۹۸ بود که روایت‌هایی از شیوع ویروس کرونا در گوشه و کنار ایران به گوش رسید.

مردم کم و بیش ماسک زدن را رعایت کردند اما همچنان دانشگاه‌ها و مدارس به فعالیت خود ادامه می‌دادند و مترو و اتوبوس‌ها غرق در جمعیت بودند.

نیمه دوم بهمن هم با برگزاری پر ازدحام راهپیمایی ۲۲ بهمن به پایان رسید.

دوم اسفند ماه انتخابات مجلس با حضور جمعیت کثیری از مردم پای صندوق‌های رای برگزار شد و روز بعد شروع رسمی واقعه بود.

خوب به خاطر دارم اخباری مبنی بر همه‌گیری ویروس از برخی رسانه‌ها به گوش می‌رسید و همه در انتظار اخبار رسمی بودیم.

حوالی ساعت ۸ در یک محفل خانوادگی چشم به اخبار ۲۰:۳۰ دوخته بودیم که بالاخره اعلام کردند.

تهران تعطیل شد. پاساژها، مدارس، دانشگاه‌ها، رستوران‌ها و هر مرکز غیرضروری دیگری منع از فعالیت شدند و هیچ‌کس نمی‌دانست تا چه زمانی این وضعیت ادامه دارد.

همه در رعب و وحشت بودیم دقیق به یاد دارم ۲۵ روز تمام از خانه خارج نشدم.

شروع کرونا

محفل‌های دوستانه‌مان تبدیل شد به تشکیل گروه در شبکه‌های اجتماعی و سرگرمی‌مان شد فیلم دیدن و کتاب خواندن.

از حق نگذریم تجربه بدی هم نبود تدریس‌ها که از راه دور انجام می‌شد و حجم زیادی از ساعات بی‌برنامه‌ای که می‌ماند را صرف تمام کردن لیست کتاب‌هایی که باید می‌خواندم و چند سال در گوشه‌ای خاک می‌خورد کردم.

بعد از آن ۲۵ روز بالاخره طاقتم طاق شد و با تسلیحات دفاعی که شامل ماسک، دستکش، الکل، شیلد و چند دستکش زاپاس بود از خانه بیرون زدم.

البته که بیرون رفتن آن روز هم به خرید چند جعبه شیرینی و چند پاکت آجیل از سر کوچه مان محدود شد که آن هم ۱۱ دقیقه بیشتر طول نکشید.

اما دقیقا ۱۴ روز بعد از آن ۱۱ دقیقه خود را در اتاقم قرنطینه کردم و هر روز علائم کرونا را در خودم می‌دیدم و احساس می‌کردم که روزهای آخرم را می‌گذرانم.

در صورتی که واقعا هیچ علائمی نداشتم. دریغ از یک سرفه و همه‌اش تلقین‌سازی‌های ذهن پریشانم بود.

تعطیلات عید هم در همین استرس‌ها و دریغ از دیدن یک تن از اقوام به پایان رسید.

یک ماه دیگر هم در قرنطینه و با همان روال گذشت. فقط آن اواخر برای جلوگیری از افسردگی چند شب در میان طبق قرار قبلی با خانواده عمویم به میدان اصلی می‌رفتیم و هر خانواده در ماشین خود با شیشه‌های بالا رفته با آن یکی دیدار تازه می‌کرد.

کی فکرش را می‌کردم روزی حسرت بوسیدن صورت عمو و ریش‌هایش که گونه‌هایم را قلقلک می‌داد روی دلم بماند.

ترس سال کرونا

اوایل خردادماه به پیشنهاد یکی از دوستانم در شرکتی به صورت دورکاری مشغول به کار شدم و چند وقت بعد با کاهش چند درصدی مبتلایان دورکاری‌ها برداشته شد.

به کار علاقه‌مند شده بودم و نتوانستم از خیرش بگذرم به همین خاطر چند روز در هفته را مجبور به استفاده از مترو شدم و تمام آن روز ها را با سلام و صلوات پشت سر گذاشتم.

البته ترجیح می‌دهم نگویم که کم‌کم آن ترس عجیب و غریبم کم‌رنگ شد و گشت و گذارهای دسته جمعی را با دوستان شروع کردم اما سوگند می‌خورم که لحظه‌ای ماسک را از صورتم برنداشتم و الکل را از خود جدا نکردم.

در تمام این یک سال هم هر روز که اخباری از بازگشایی‌ها اعلام می‌شد، در دل خدا خدا می‌کردم که دانشگاه‌ها هم باز شوند و حداقل یک بار دیگر روی صندلی‌های دانشکده ارتباطات بنشینم و از فرستنده و گیرنده پیام جزوه‌نویسی کنم و در نهایت در سالن غذاخوری که عطر قرمه‌سبزی و سوپ و بعضاً قهوه از جای جایش بلند می‌شود ناهار بخورم.

پایان پیام

کد خبر : 208617 ساعت خبر : 11:42 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=208617
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات