سال ۱۵۰۰ در ایران و برپایی موزه طبیعت
به گزارش گلونی سمانه کریمی در پویش پیک زمین نوشت:
سال ۱۵۰۰ است. همراه با نبیرهام در جادهای سرسبز قدم میزنم.
در واقع جاده راهرویی است با دیوارهایی که تصاویر جنگل و درخت نشان میدهند و مانیتورهای سقف، آسمانی آبی با لکه ابرهایی با شکوه، عطر بهارنارنج همه جا رو پر کرده است.
قبل از ورود به راهرو خودم عطرش را انتخاب کردهام، عطر انواع میوهها توی آرشیو موجود است.
البته میوههایی که هنوز در حافظه جمعی نسل رو به موت من باقی مانده باشد و قابل استخراج، برخی طعمها و عطرها را هم هیچ کدام به خاطر نداریم.
وزارت عمر اجازه داده چند هفتهای بیشتر زنده بمانم تا با خانواده خداحافظی کنم.
مهلتم که تمام شود دستگاهها را از من جدا میکنند.
به خصوص کپسول اکسیژن را که لامصب بسیار گران و کمیاب است.
اگر وضع مالی خوبی نداشته باشی پر پرش ۵۰ سالی برایت حکم زندگی ببرند.
سال ۱۵۰۰ در ایران
من اما اوضاعم بد نیست؛ برپایی موزه طبیعت خوب جواب داده است.
یک نوع تجارت فرهنگی. از سالها قبل اصله درختها را توی ویترینهای موزه چیدهام که نبیرهام وقتی میپرسد مگر درخت واقعیت دارد حرفی برای گفتن داشته باشم.
یادم باشد بگویم بلیط موزهها را قبل از مرگم گرانتر کنند.
از ۱۰۰ سال قبل همین چند تا نهال و درخت مانده، اگر همینها را هم جلوی دست بگذاریم لوث میشود و شاید خلافکاران طماع برای پیوند زدن به شاخههای درختانم دستدرازی کنند.
اینطوری دست زیاد میشود و تجارتم میخوابد و سرمایهای برای نوه نوه نوه نبیرهام نمیماند که بتواند اکسیژن و تجهیزات بیشتری بخرد و بیشتر زندگی کند.
نه نمیشود. یادم باشد قبل از مرگم بقیه درختهای باقیمانده را هم بخرم و در موزهام انبار کنم.
نبیرهام میگوید: «مادر مادر مادر بزرگ، به ته جاده رسیدیم از اینجا به بعد دیوار است.»
باشد عزیزم برمیگردیم.
پایان پیام