گلونی

روایت روز اول از جشنواره ۳۸ جهانی فجر

روایت روز اول از جشنواره ۳۸ جهانی فجر

روایت روز اول از جشنواره ۳۸ جهانی فجر

روایت روز اول از جشنواره ۳۸ جهانی فجر

به گزارش گلونی روایت روز اول از جشنواره ۳۸ جهانی فجر را بخوانید:

سکانس اول: سرانجام رسیدم

با مترو خودم را رساندم به ایستگاه سعدی و از آنجا تا پردیس سینمایی چهارسو بلند بلند قدم برداشتم.

پس از گذر از بازار گوشی‌های وسوسه برانگیز همراه و پله‌های برقی هزارتو و گیج کننده چارسو، طبقه چهار جلوی چشم‌هایم سبز شد.

خودش است، محل دریافت کارت ورود اهالی رسانه.

خب من از قبل کارت را دریافت کرده و به گردن آویخته بودم (این یکی از خوبی‌های گلونی است)

در همان طبقه چهار جایی وجود دارد که کد ثبت شده را نشان داده و بلیت تهیه می‌کنیم، همان گیشه سینما تیکت.

گزارش روز اول با صدای نیما نعمتی زاده

https://dl.golvani.ir/radio/38th_Fiff_01.mp3?_=1

سکانس دوم: خیلی باحال است

به جایی نزدیک می‌شوم که درگاهی جمع‌و‌جور و نسبتا خلوت دارد، یکی دستگاه تب‌سنج را به پیشانی‌ام اشاره می‌رود.

حس می‌کنم می‌خواهد تیر خلاص را به مغزم زده و من را در نخستین روز سی و هشتمین جشنواره جهانی فیلم فجر، دور از جان شما، جوان مرگ کند.

نه! این‌ها فقط برای رعایت نکات بهداشتی و ایمن ماندن از کرونای گور به گور شده است.

هم‌زمان که کارت خبرنگاری ویژه جشنواره را روی پنل گذاشته و صدای دینگ معصومانه‌اش را شنیدم.

تب‌سنج نیز سلامت نسبی‌ام را اعلام کرد و سرانجام وارد شدم.

بالای سرم را نگاه کردم، دنیا چرخید دور روزگارم، طبقات پنج شش را دیدم که محل برگزاری جشنواره است.

آدم وقتی از پایین به آن بالا نگاه می‌کند، همه‌اش فکر می‌کند هر لحظه ممکن است یکی سقوط کند!

خب مقصر نوع فیلم‌هایی است که می‌بینم، تخیل در آنها زیاد از اندازه است!

روایت روز اول از جشنواره ۳۸ جهانی فجر

سکانس سوم، چهارم شاید هم پنجم: هر چه دیدم

در طبقات پنج و شش، آنطور که فکر می‌کردم تردد و همهمه و شلوغی ندیدم، این خلوتی نسبی زیر سر کروناست.

خبرنگار‌ها از کنارم رد می‌شوند، یا می‌آیند یا می‌روند، دوربین در دست دارند و سوژه شکار می‌کنند.

طبقه پنجم، هواداران خودش را دارد، فودکورت، جایی که آدم‌ها دورش جمع می‌شوند و فست فود سفارش می‌دهند.

من فرصتی برای راضی کردن شکم و تسکین صدای قار و قور آن را ندارم.

خیلی کار دارم، پیدا کردن سال‌های مربوط و همزمان یادداشت‌های مستند و خیره شدن به رویداد و آدم‌ها.

سکانس ششم: می‌خواهیم زنده بمانیم به همین برکت

همه ماسک دارند. کسی را نمی‌بینم که آدم‌ها را کنترل کند یا تذکر بدهد.

حتی وسوسه شدم که برای مدتی کوتاه ماسکم را بردارم تا بدانم آیا کسی سراغم می‌آید یا نه!

البته این کار را نکردم، آدم مگر بلانسبت خل است که دست به چنین کارهایی بزند.

برخی اندک را می‌بینم که بینی‌شان از ماسک بیرون است، یا آنقدر با دوربین‌شان روی سوژه‌ها میخ شده‌اند که کرونا را فراموش کرده‌اند.

سکانس آخر؛ گلایه

شاید باورتان نشود اما برخی از اهالی سینما گلایه داشتند که چرا جشنواره تا این اندازه سوت و کور است.

پاسخ می‌دادم که: «خب، کروناست دیگر، عجیب نیست.»

اما قانع نمی‌شدند، از این دست، می‌توانم به خانم بهناز جعفری اشاره کنم که به برگزار نشدن فستیوال راضی‌تر بود.

وسط حرف‌هایم با خانم بهناز جعفری، خبرنگارها دور آقای هادی کاظمی و آریا عظیمی‌نژاد جمع شده و عکس می‌گیرند.

انگار یکهو گلایه‌های خانم جعفری از یادم می‌روند.

تیتراژ پایانی

صدایی در طبقه مربوط پخش شد؛ نام فیلم و سالن مربوط را چند بار تکرار کرد تا کسی جا نماند.

تماشاگران یکی در میان، روی صندلی نشسته‌اند و منتظرند فیلم شروع شود.

فیلم شارل مرده یا زنده از سینمای سوییس در بخش کلاسیک‌های مرمت شده است.

پایان پیام

نویسنده: ملیکا طاهری عطار

خروج از نسخه موبایل