گلونی

روایت روز ششم جشنواره ۳۸ جهانی فجر

روایت روز ششم جشنواره ۳۸ جهانی فجر

روایت روز ششم جشنواره ۳۸ جهانی فجر

روایت روز ششم جشنواره ۳۸ جهانی فجر

به گزارش گلونی روایت روز ششم از جشنواره ۳۸ جهانی فجر را بخوانید:

سکانس اول: پیش از ظهر کاخ جشنواره خلوت است

پیش از ساعت یازده وارد پردیس چارسو می‌شوم. طبقات خلوت‌اند.

تک و توک اهالی رسانه را می‌بینم، اینجا معلوم می‌شود کدام یک سحرخیزترند، البته اگر حوالی یازده ظهر را پیش از ظهر بنامیم!

یک بار دیگر به برنامه‌ام نگاه می‌کنم، فیلم اول، ساعت یازده اکران می‌شود؛ فیلم صحنه زنی!

گزارش روز ششم با صدای نیما نعمتی زاده

https://dl.golvani.ir/radio/38th_Fiff_06.mp3?_=1

سکانس دوم: یک دو سه پروتکل

وارد سالن شماره یک می‌شوم و روی صندلی مربوط می‌نشینم.

خدا را شکر می‌کنم که مانند دیروز یک شماره و بلیط را به دو نفر نداده‌اند!

آنونس جشنواره پخش و فیلم شروع می‌شود. آها این را هم بگویم که از روز سوم، پیش از اکران فیلم‌ها، آنونس ثبت جهانی جشنواره را پخش می‌کنند، در این آنونس لوگوی فستیوال‌هایی مانند کن، لوکارنو و برلین (برلیناله) و … را می‌بینم.

تماشاگران یکی در میان نشسته و چه بچه‌های خوبی شده‌ایم، کاش در کوچه و خیابان نیز همه یکی در میان راه رفته تا کرونا نابود شود، حتی مغازه‌ها! البته منظورم این است که ای کاش مغازه‌ها یکی در میان باز می‌کردند!

با این افکار و ایده‌هایم، می‌ترسم دولت من را برای طرح‌های مهمش بدزدد یا دست کم از شما چشم بخورم.

فیلم شروع می‌شود.

بهرام افشاری در نقش اسد بسیار جدی و شگفت‌انگیز بازی می‌کند.

امیدوارم قدر خود را به همین شکل بداند و تعادلی میان قبول پیشنهادهای کمدی و جدی‌اش برقرار کند.

فیلم هر چه پیش می‌رود صحنه‌های خشنش بیشتر می‌شود.

یکهو به این فکر می‌کنم که چه تعداد نوجوان در سالن نشسته‌اند؟

کم و بیش نوجوانانی را در سالن می‌بینم که در صندلی‌هایشان فرو رفته‌اند.

از خود می‌پرسم که؛ این جشنواره تعیین گروه سنی ندارد؟!

آخر این فیلم برای نوجوانان مناسب نیست و صحنه‌های خون و خونریزی کم ندارد.

روایت روز ششم

سکانس سوم: پادکست امروز را بشنوید، همین

چند عکس از هنگام آماده‌سازی پادکست امروز گرفته‌ام که اینجا می‌بینید.

طبقه پنجم را زیر و رو کردم و فقط دو پریز برق دیدم. دو پریز که دورش یک عالمه آدم است.

یکی گوشی همراهش را از مرگ حتمی نجات می‌دهد و دیگری می‌خواهد خبر بفرستد.

لپ‌تاپ ما این وسط دارد جان می‌کند و می‌خواند؛ آی آدم‌ها که دور پریز ایستاده‌اید، لپ‌تاپ من دارد می‌سپارد جان، دارد که ارورهای دایم میزند بر روی کاخ جشنواره (تلاش ناکام برای رعایت عروض نیمایی بخش زیادی از انرژی‌ام را می‌گیرد، در صورتی که از این سطر به بعد کیفیت روایت تغییر کرد، بنده از طرف زنده‌یاد علی اسفندیاری از شما پوزش می‌خواهم).

به هر حال اهالی رسانه در کاخ جشنواره، جایی که برق و مرق داشته باشد ندارند، دارندها، اما فقط همین دو جا!

سکانس چهارم: آماده برای میجر

احسان عبدی‌پور و حمید فرخ‌نژاد وارد کاخ جشنواره می‌شوند و همگی به سوی سالن شماره شش می‌رویم.

سالنی که دوستش دارم. صندلی‌های رنگی؛ قرمز و زرد و سبز سدری و سقفی مدرن با طراحی فلزی.

حالا محمود کلاری وارد سالن شده و با عبدی‌پور خوش و بش می‌کند.

فیلم شروع می‌شود و موسیقی‌اش حال آدم را خوب می‌کند.

فیلم داستانی در جنوب و دقیق‌تر بوشهر را روایت می‌کند، (داستانی واقعی به استناد حرف‌های احسان عبدی‌پور).

تماشاگران با گویش بوشهری مشکلی ندارند و لحظات فیلم را درک می‌کنند و می‌خندند و دل می‌دهند.

فیلم میجر، تبسم، خنده، حرف‌های عمیق و درد دارد.

سرانجام میجر تمام شده و یکهو برق می‌رود! تا می‌خواهیم حاشیه‌سازی کنیم، برق می‌آید! اَه!

روایت روز ششم، سکانس پنجم: نشست خبری میجر

حمید فرخ‌نژاد بدون تعارف یک اعتراف کرد که؛ (فحوای کلام) من فیلم‌هایی را در گذشته بازی کرده‌ام که مورد پسندم نیست اما به پولش نیاز داشتم تا در مقام تهیه‌کننده فیلم‌هایی که دلم می‌خواهد را بسازم، مانند میجر.

اکنون نیز ممکن است دوباره فیلم‌هایی که دوست ندارم را بازی کنم تا باز هم فیلم‌های خوب بسازم.

احسان عبدی‌پور نیز تاکید کرد که سازنده این فیلم بیشتر، داستان‌نویس و ادیب است تا کارگردان سینما.

محمود کلاری همچنین تاکید کرد که میجر به نظرم هنوز صد در صد آماده نبود و یک هفته کار دارد.

البته اینجا حرف‌های کلاری را دقیق دریافت نمی‌کنم که منظورش میجر است یا یک فیلم دیگر.

آخر میکروفن‌های نشست خبری جان ندارند و صدا به گوش نمی‌رسد.

هر از گاهی نیز، گوینده پردیس اعلام می‌کند؛ فلان فیلم تا چند لحظه دیگر شروع می‌شود لطفا وارد سالن بهمان شوید و نشست خبری مکث می‌کند تا صدای گوینده که منبع آن جای دیگری است تمام شود.

ماجرایی است یعنی!

سکانس پایانی: مالیات ۹ درصد یا چه؟!

نشست خبری که تمام می‌شود به طرف رستوران رفته و به شکمم دلداری می‌دهم که تا دقایقی دیگر او را به یک غذای خوب مهمان می‌کنم.

اما نخست می‌باید روایت امروز را نوشته، مستند را میکس و عکس‌ها را انتخاب و به گلونی ارسال کنم.

پس از انجام کارها که خیلی هم طول می‌کشد به سوی تنها غرفه غذای ایرانی حمله می‌کنم!

قیمت‌ها همینجوری‌اش عجیب و غریب و گران‌اند چه رسد به اینکه ۹ درصد مالیات هم روی آن بیاید!

مگر شهروندان باید مالیات یک رستوران را بدهند؟ یعنی رستوران داخل پردیس چارسو خودش مالیات خودش را نمی‌دهد؟!

از سویی مگر نه اینکه در صورتی ۹ درصد مالیات را می‌گیرند که ثبت شرکت بوده و چند شعبه داشته باشند.

بعید می‌دانم این رستوران شعبه دیگری داشته باشد، فقط در همین‌جا گوش جیب را می‌برند و بس!

آخر یک چلو جوجه می‌شود هفتاد و خرده‌ای هزار تومان؟ آن هم به این سادگی و اندک؟

همین‌طور که تیتراژ می‌آید اهالی رسانه را در حال خوردن غذا می‌بینم و بعد یادم می‌آید چه کار زشتی انجام می‌دهم!

و حالا تیتراژ.

پایان پیام

نویسنده: ملیکا طاهری عطار

خروج از نسخه موبایل