سخت ترین کار دنیا و بحثی که پشیمانی به بار آورد
سخت ترین کار دنیا و بحثی که پشیمانی به بار آورد
به گزارش گلونی همه میگویند سختترین کار دنیا، کار در معدن است.
چگونه فهمیدید که کار در معدن سختترین کار دنیاست؟
فقط چون باید بیل و کلنگ بزنی و این احتمال وجود دارد که در صورت بیاحتیاطی و یا محاسبات غلط دچار گازگرفتگی شوی و یا معدن روی سرت خراب شود، دلیل نمیشود که این کار سخت ترین کار دنیا باشد.
اگر همین الان از یک معدنکار بپرسید حاضری یک میلیارد بگیری و ناظم دوران ابتدایی خود را به هشت قسمت نامساوی تقسیم کنی جوری که هیچ یک از قطعات هموزن، هم اندازه یا همشکل با سایر قطعات نباشد، مطمئناً جواب خواهد داد: «خیر نمیتوانم.»
بعد شما فکر میکنید که حتماً به خاطر درستکاری و نیکو بودن کردار و رفتارش است که نمیتواند همچین قساوتی را مرتکب شود؛ اما او در ادامه میافزاید: «وزنه و خطکش ندارم بنابراین نمیتوانم از وزن و اندازه قطعات مطمئن باشم.»
خوب این مثال که درست از آب درنیامد.
ولی اگر به یک معدنکار بگویید کار خود را با یک قاضی عوض کند، عمراً اگر بپذیرد بار آن همه مسئولیت را به دوش بکشد و تهدیدهای جانی و مالی متهمین را برای خود و خانوادهاش به جان بخرد؛ هرگز.
ما از او پرسیدیم و جواب داد که: «معلومه که حاضرم. فقط چکش ندارم که بکوبم روی میز دادگاه»
برایش چکش تهیه کردیم و گفتیم: «این هم چکش. حالا میپذیری؟»
گفت: «نه، پارتی ندارم که بتوانم جایی استخدام شوم. پس بیکار میمانم. الان حداقل دستمزدی دارم.»
برایش پارتی جور کردیم. گفت تحصیلات کافی ندارم. کمکش کردیم کنکور بدهد. وقتی قبول شد گفت اگر درس بخوانم خرج زن و بچهام را چه کسی میدهد؟ خرج آنها را هم دادیم.
خلاصه تمام شرایط قاضی شدن را پیدا کرد. به کمک پارتی خواستیم استخدام شود اما دولت عوض شد و پارتی ما از کار بیکار شد.
بنابراین قاضی معدنکار ما نتوانست سرکار برود و کلی با ما دعوا کرد که چرا او را از نان خوردن انداختیم و حالا دیگر با این تحصیلات نمیتواند برود در معدن کار کند و تا آخر عمر وبال دیگران باقی میماند.
فکر کردیم حال که این بیچاره کلی درس خوانده و زحمت کشیده به جای قضاوت، حداقل برای او یک کار در دفتر اسناد رسمی پیدا کنیم. به همه رو انداختیم تا بالاخره با کلی منت، او را به عنوان منشی دفتر استخدام کردند.
چون کلید دفتر دست ایشان بود، یک چک ۱۰۰ میلیونی هم به عنوان ضمانت خواستند. معدنکار ما گفت: «من که چنین کاری نمیکنم. شما مرا از نان خوردن انداختید حالا میخواهید از من اخاذی هم بکنید.» بعد هم داد و هوار راه انداخت.
ما به جای او چک صدمیلیونی دادیم که قائله بخوابد، ولی قائله اصلاً خوابش نمیآمد.
روز اول که رفت سرکار، یک زوج برای طلاق به دفتر مراجعه کردند. خانواده دو طرف همچنان در حال متلکپراکنی و نیش و کنایه به هم بودند تا اینکه پسرعموی عروس زد پسِ کله داماد و گفت: «تو که بلد نیستی چراغ کلاه ایمنی رو روشن خاموش کنی بیخود کردی راه افتادی دنبال ما»
داماد هم گفت: «خوب چکار میکردم؟ با کار توی معدن که نمیشد خرج عروسی و زندگی رو داد. شما هم گفتی کاریت نباشه، اون کلاه معدنت رو بردار بیا دنبال ما.»
پسرعمو دوباره زد پسِ کله داماد: «نه که ما هرچی میگیم حضرتعالی گوش میکنی. گفتیم معدنکاری، خوب بلدی تونل بزنی. با هزار بدبختی یه راه زدیم تا وسط موزه جواهرات ملی، جوری که درست زیر تاج همایونی دربیاییم.
تا اومدیم تاج رو از زیر بکشیم توی تونل، چراغ کلاه آقا اتصالی کرد، شروع کرد به چشمک زدن. آنقدر چشمک زد تا ما را دستگیر کردند.
بعد هم آنقدر دلیل آوردیم و قسم خوردیم که این بابا معدنکاره و نقشه رو برعکس گرفته دستش و ما اشتباهی سر از موزه درآوردیم، تا بالاخره قبول کردند. آخه من به تو چی بگم.» بعد
دوباره زد پسِ کله داماد.
کار که به اینجا رسید، قاضی معدنکار ما یکی خواباند در گوش پسرعمو و گفت: «تو بیخود کردی بچه معدنو برداشتی بردی دزدی»
بعد خواباند در گوش داماد و گفت: «تو هم بیخود کردی رفتی دزدی. آبروی کل معدنکارا رو بردی. منم معدنکار بودم ولی زن هم گرفتم.»
داماد گفت: «خوب همسر شما حتماً قانع بود ولی این خانوم میخواد هر روز پلو مرغ بخوره. خوب حقوق من نمیرسه. گفتیم اگه تاج رو بفروشیم شاید تا چند سالی بتونیم باهاش برنج و مرغ بخریم. بعدش هم خدا بزرگه.»
معدنکار ما رو کرد به خانم و گفت: «خانوم هر روز پلو مرغ بخوری که سر ماه صدای جوجه از خونتون درمیاد»
خانم گفت: «نه آقا، دروغ میگه. من از مرغ کوتاه اومدم ولی الان پولش به پلو هم نمیرسه. اومدیمو من اسهال گرفتم. این آقا یه کته ماست نمیتونه بذاره جلو من.»
قاضی معدنکار تا متوجه موضوع شد، یک سری وسایل و اسناد را از دفتر برداشت و فروخت و داد به داماد که زندگی آنها از هم نپاشد.
مسلماً چک ما هم اجرا گذاشته شد.
اما تمام آن وسایل و خِرت و پِرت دفتر، هزینه دو ماه خورد و خوراک دو خانواده معدنکار را هم نداد. بنابراین قاضیِ معدنکارِ منشی دفتر سابق مجدد آمد سراغ ما و کلی قشقرق به پا کرد که مسئولیت از کار بیکار شدن او، ما هستیم.
بنابراین ما تا پایان عمر خرج دو خانواده را دادیم و دیگر هرگز در مورد سختی کار مشاغل بحث نکردیم.
سایر آثار نویسنده را بخوانید
پایان پیام
نویسنده: یاسمن سعادت
خرید از سایتهای معتبر با کد تخفیف گلونی
کلیک کنید
کد خبر : 245115 ساعت خبر : 5:57 ب.ظ