گلونی

خاطرات افتضاح مدرسه

خاطرات افتضاح مدرسه

خاطرات افتضاح مدرسه

خاطرات افتضاح مدرسه

به گزارش گلونی، مواردی دیده شده که بوی ماه مهر بیشتر متمایل به بوی دردسر بوده تا بوی شادی‌های راه مدرسه.

اولین روز مدرسه خیلی برای من مهم بود. شب قبل، از ذوق با کفش‌های جدیدم خوابیدم. قرار بود پدرم مرا به مدرسه برساند؛ اما همان کله سحر از درد به خود می‌پیچید.

فهمیدیم آپاندیسش در حال ترکیدن است. مامان برای کارهای جراحی او رفت و قرار شد برادر بزرگترم که تازه گواهینامه گرفته بود، مرا به مدرسه برساند.

شروع رؤیایی داشتم اما سعی کردم خودم را نبازم. با خودم تکرار کردم: «همه چیز درست میشه. همیشه که بدشانسی نیست. خوش‌شانسی هم میاد.»

در حال تکرار جملات انگیزشی بودم که محکم خوردیم به ماشین جلویی.

خانمی از ماشین پیاده شد و شروع کرد به جر و مبحث با برادرم. اصولاً برادر من از بچگی دوست نداشت در دعوا کم بیاورد، بنابراین هرچه الفاظ نامربوط بلد بود را حواله کرد به سمت خانم. او هم از خیر خسارت گذشت و رفت.

بالاخره رسیدیم به مدرسه و رفتم سر کلاس. معلم‌مان که وارد شد خشکم زد. همان خانمی بود که الفاظ ناشایست برادرم به وی حواله شده بود.

از همان ابتدا، معلم مهربان به من اشاره کرد و گفت: «تمام نمرات تو به جای بیست از نوزده حساب خواهد شد.»

برای آنکه روحیه‌ام را نبازم با خودم تکرار کردم: «نگران نباش. بالاخره خوش‌شانسی هم می‌آید.»

خاطرات افتضاح مدرسه

روز دوم، برادرم برای آنکه اتفاق دیروز را از دلم دربیاورد، یک موز بزرگ با شیرکاکائو و کیک در کیفم گذاشت.

معلم‌مان دیر کرده بود و همه در پیچ راهرو منتظر ایستاده بودیم. گرسنه‌مان شد، ناظم گفت اگر چیزی با خود آوردید می‌توانید بخورید تا معلم‌تان بیاید. موزم را برداشتم و رفتم دوباره در پیچ راهرو منتظر معلم مهربان.

حواسم به موزم بود که یک دفعه بغل‌دستی به من تنه زد و موزم افتاد. همان موقع معلم‌مان با سرعت در پیچ راهرو چرخید و پایش رفت روی پوست موز و خورد زمین. روز بعد که با پای شکسته وارد کلاس شد، همان دم در گفت: «تمام نمرات تو از هجده حساب خواهد شد.»

با خودم تکرار کردم: «خوش‌شانسی می‌آید. فقط صبر کن.»

بعد از یک ماه، پای معلم خوب شد و بدون گچ وارد کلاس شد. همان روز، اولین باران پائیزی از آسمان نازل شد. بچه‌ها هیجان‌زده رفتند پشت پنجره که باران را تماشا کنند و معلم مهربان از فرصت استفاده کرد و برای خود چای ریخت.

یکی از بچه‌ها رفته بود روی میز معلم تا دید بهتری داشته باشد. من هم همان پایین ایستاده بودم. معلم که خواست پشت میز بنشیند، آن بنده خدای روی میز هول شد و افتاد روی من و من هم خوردم به لیوان چای معلم و چای هم ریخت روی معلم.

روز بعد که با بانداژ سوختگی آمد سر کلاس، همان ابتدا گفت: «تمام نمرات تو از هفده حساب می‌شود.»

خاطرات افتضاح مدرسه

خلاصه تا زمان امتحانات، نمرات من به جای بیست از ده حساب می‌شدند. بنابراین باید تمام تلاشم را می‌کردم که حتی یک غلط هم نداشته باشم تا حداقل کلاس اول را مردود نشوم.

با معدل ده قبول شدم و رفتم پایه دوم. به خودم دلداری دادم که تمام بدشانسی‌ها برای پایه اول بود، از کلاس دوم هر روز خوش‌شانسی خواهم داشت.

صبح روز اول مدرسه، مادرم درد عجیبی داشت. متوجه شدیم آپاندیس او هم در حال ترکیدن است. پدر برای کارهای جراحی رفت بیمارستان و قرار شد برادرم که حالا رانندگی‌اش خیلی بهتر شده بود، مرا برساند.

نمی‌خواستم ریسک کنم. بنابراین پیاده تا مدرسه را دویدم. اما سر چهاراه، یک آقایی با رنوی سفید یخچالی از چراغ قرمز رد شد و زد به من. پایم شکست؛ اما روز بعد که با پای شکسته رفتم سکلاس، فهمیدم آن آقای سوار بر رنوی سفید یخچالی معلم کلاس دوم ماست. معلم مهربان تا مرا دید گفت: «تمام نمرات تو از بیست و یک حساب خواهد شد.»

بالاخره خوش‌شانسی به من رو کرده بود. البته تا پایان سال، اعضای سالم بدنم انگشت‌شمار بودند اما در عوض نمراتم از چهل حساب می‌شد. یعنی اگر تمام سؤالات را هم اشتباه جواب می‌دادم باز هم بیست می‌شدم.

اما معدل من 32 شد. حدس می‌زدم که سال بعد قرار است بدشانسی بیاورم؛ بنابراین التماس کردم که این دوازده نمره اضافی را برای سال بعدم ذخیره کنند.

البته خیلی فکر اندیشمندانه‌ای بود. چون سال بعد معدلم با همان دوره نمره اضافی، سیزده شد. متأسفانه وسط امتحانات بودیم که معلم کلاس سوم‌مان از شدت جراحات وارده به کما رفت و فوت شد.

سایر آثار نویسنده را بخوانید

پایان پیام

نویسنده: یاسمن سعادت

خرید از سایت‌های معتبر با کد تخفیف گلونی
کلیک کنید

خروج از نسخه موبایل