خانه » امروز در گلونی » روایتی از نمایش اتاق؛ ترکیب خنده و گریه قبل از اجرا شروع شد
روایتی از نمایش اتاق؛ ترکیب خنده و گریه قبل از اجرا شروع شد

روایتی از نمایش اتاق؛ ترکیب خنده و گریه قبل از اجرا شروع شد

روایتی از نمایش اتاق؛ ترکیب خنده و گریه قبل از اجرا شروع شد

به گزارش گلونی پشت در منتظر بودیم تا ورودمان را اعلام کنند که یک گربه از راهرو پشت سالن وارد صحنه تئاتر شد و یک عده بسیج شده بودند برای خارج کردن آن.

این صحنه که برای همه‌ حضار کمدی محض بود، برای من تراژدی غم‌‌انگیزی بود که واقعا توانایی درآوردن اشک‌هایم را داشت و این کمدی-تراژدی در کنار عکس کارگردان و نویسنده اثر (ساشا کشوادی) قبل از ورود به سالن حسی متمایزی از تمام تجربه‌های پیشینم بود.

نمایش اتاق همانطور که همان اول گفتم ترکیب گریه و خنده بود، به عنوان یک بیننده و کسی که دوست دارد خودش را قاطی جمع دوستداران تئاتر کند، گمان می‌کنم نویسنده‌ای که در لحظه‌ای بتواند احساساتت را طوری تحت تاثیر قرار دهد که اشک از چشمانت جاری شود و درست زمانی که قطره اشکت برآمدگی گونه را رد می‌کند خنده به لب‌هایت بیاورد، دست مریزاد دارد و این حس برای من تقریبا از شروع اوج داستان تا دیالوگ آخر همراه بود.

روایتی از نمایش اتاق

با آنکه می‌دانم قرار است تا ۱۱ آذر گذرتان به کریم‌خان و تماشاخانه سپند بخورد و یک هفت شبی را خرج دیدن این نمایش کنید، باز هم تلاشم را برای لو ندادن داستان می‌کنم و به گفتن همین اکتفا می‌کنم که «اتاق» بازآفرینی قسمت کوچکی از وقایع یکی از بیمارستان‌های تهران در زمان درگیری با ویروس کروناست و سعی دارد پشت صحنه‌ای از تلاش‌ها و اتفاق‌هایی را برای‌مان به نمایش بگذارد که اگر بخت یارمان بوده و مسیرمان به آنجا نخورده، گوش و چشم‌های‌مان هم مسئولیت‌های چندهزار ساله خود رافراموش کرده‌اند و اگر پای‌مان به آنجا رسیده تنها بخش کوچکی از آن را دیده‌ایم.

نمی‌خواهم با مقایسه آن لحظه از فیلم لیلی با من است که صادق برای دشمن دهن کجی می‌کند با رقص و شادی‌ها، خنده‌ها و سر به سر هم گذاشتن‌های پرستارها در هیاهوی جنگ‌شان با کرونا ذهنیتی از داستان در ذهن‌تان خلق کنم.

چون که می‌دانم دیدن آن لحظه‌ها صرفا برای من یادآور سکانس‌های آخر اثر کمال تبریزی بود، زمانی که صادق با خدا حرف می‌زد؛ در ثانیه‌های این نمایش در ذهن من یادآوری می‌شد.

در تکاپوی پر از حسرت و خستگی خلق شده در داستان، لابه‌لای نفس‌‌نفس زدن‌ها و سرفه‌های بی‌امان، میان اشک‌ها و بغض‌ها این صدا می‌پیچید که: «خدایا آخرش ما رو کجا می‌خوای ببری؟! لابد خط مقدم؟! چه می‌دونم! ببر، هر جا دلت می‌خواد ببر».

خرید آنلاین بلیت

درباره نمایش اتاق بیشتر بخوانید

پایان پیام

نویسنده: فاطمه زهدی

خرید زیتون از سایت‌های معتبر با کد تخفیف گلونی
کلیک کنید

اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به بالا بروید