ضرب گرفتن روی سینک و تاثیرات امیال شخصی
ضرب گرفتن روی سینک و تاثیرات امیال شخصی
به گزارش گلونی صدای تلویزیون توی خانه پیچیده بود. اخبار داشت چیزهای تازه میگفت.
من توی آشپزخانه انگار پی چیزی آمده بودم. اصلا نفهمیدم از کجا شروع شد.
جوری با کف دست و انگشتانم روی سینک ظرفشویی ضرب گرفته بودم که ظرفهای بالا به سر و صدا افتاده بودند و دل کابینت داشت میلرزید.
سینک ظرفشویی؛ همانجایی که دست کم دو فرو رفتگی دارد و آدم ظرفهایش را میگذارد تا هر وقت حالش را داشت آنها را بشوید.
همانجا که دو کاسه بزرگ مستطیل شکل دارد. سینک ظرفشویی ما که پایین شهر زندگی میکنیم از ورقهای فلزی نازک درست شده و توخالی است.
کافی است با انگشت چند ضربه روی آن بزنیم و به قول اهالی از خدا بیخبر موسیقی، رزونانسش یا ارتعاشش را بشنویم.
صدا توی سینک میپیچد و دیوارههایش را میلرزاند.
اگر اندکی ریتم را بشناسیم که دیگر هیچ، ول کن نیستیم و رزونانس میافتد به جان قد و بالایمان و قر و قمیش میشود شعر تنمان.
ضرب گرفتن روی سینک
ما که موسیقی بلد نیستیم، همینجوری برای دلمان میزنیم توی سر سینک. نه اینکه به قصد نواختن به آشپزخانه برویمها، نه! بلکه حواسمان نیست، یکهو میبینیم داریم مینوازیم و شیطان – که خدا لعنتش کند – ما را میرقصاند.
ما پایین شهریها دلمان به همین تار و تمبک نداشتهمان خوش است. دل وقتی بلغزد، با سینک هم رسوا میشود. سینک نباشد، با ته قابلمه، یا توی سینی بزرگ رویی ننهبزرگمان که توی آن برنج و حبوبات پاک میکند و صدای ناقوس جنگ میدهد میکوبیم.
اصلا هیچکدام هم که نباشد، توی ناف بابابزرگ فوت میکنیم و با چند تا صدای پرپر ناچیز حالمان عوض میشود.
البته من چند باری اتفاقی، سینک بالا شهریها را دیدهام. مال آنها گرد و از سنگهای قیمتی است و بعضیهاشان هم بزرگ. سنگ که صدا نمیدهد، جز اینکه با سنگ بکوبی توی سرش وگرنه نمیشود. انگاری مضراب میخواهد تا صدایش درآید.
مال ما اما اینطوری نیست، انگشتهای ما خودش مضراب سرخود است.
نفهمیدم از کجا شروع شد. جوری روی سینک ضرب گرفته و غرق در موسیقی بودم که انگار به دنبال امیال شخصیام هستم.
ضرب گرفتن روی سینک
البته این را زمانی بهتر درک کردم که همسرم را کنارم دیدم که با خشم نگاهم میکرد و همین را گفت: «تو را فرستادهام آشپزخانه، قاشق و چنگال بیاوری، داری با سینک ظرفشویی ضرب میگیری و قر میدهی؟
تا کی میخواهی پی امیال شخصیات بروی؟ هوسرانی تا کی؟ اندکی به فکر زندگیات باش، شوهر مردم را ببین زن و بچههایشان را به کجا رساندهاند.
اگر به دنبال سینک و امیال شخصیات هستی، خانههای دیگر هم هست، میتوانی از این خانه بروی».
ریتم توی انگشتهایم خشکید. قر توی گلوی پهلویم گیر کرد، لبهایم یله انداخت به قهر بچگی: «من که کاری نمیکردم. فقط روی سینک، ضرب گرفته بودم خبر مرگم».
خطوط اخمش را توی هم کرد و گفت: «من اصلا صلاح نمیدانم که سینک و این لوازم وارد این خانه شود. یالا یکی را خبر کن بیاید این را از جایش بکند بیندازدش بیرون. به جایش چند آجر بچین بیاید تا بالا، همان کار سینک را میکند. پس بومیسازیات کجا رفته مرد؟!».
تا اینها را گفت، درهای کابینت را باز و هر چه قابلمه بود را زیر مشت و لگد له کرد، مانند آن زمانها که میریختند پشت بام خانهها و دیش چپه میکردند.
بعد هم انگار چشمش به چیزی خورده باشد، میخ شد به کتابخانه و رفت سروقتش. کتابهایی که جلدهای سفت و خوشقواره داشتند را یکی یکی پاره کرد.
-با این کتابهای زبون بسته چیکار داری؟
جملهام هنوز تمام نشده بود که دیدم برگهای چند فرهنگنامه و دو سه رمان و حافظ ریخت.
-فکر کردی خبر ندارم که روی جلدهای خشک و مقوایی این کتابها هم ضرب میگیری؟ خودم چند بار تو را دیدهام. مرتیکه هوسران و دنبال امیال رو.
چند روزی است که سطل زباله اتاقم را قایم کردهام مبادا پیدا کند و ترتیب آن را نیز بدهد. آخر دلتان نخواهد ته سطل زبالهام جان میدهد برای یک دامبولی دامبو خوش ریتم.
صدای اخبار تلویزیون هنوز بلند بود و گوینده خبر، عصا را بدون آب قورت داده بود و همینجوری داشت خبر میگفت.
فلانی گفته که صلاح نمیدانم این وسایل وارد کشور شود. اگر کسی به دنبال آلات موسیقی و امیال شخصیاش است میتواند از ایران برود.
حتی شما ته قابلمه و سینک عزیز!
پایان پیام
نویسنده: نیما نعمتی زاده
خرید چای ایرانی از سایتهای معتبر با کد تخفیف گلونی
کلیک کنید
کد خبر : 257399 ساعت خبر : 4:11 ب.ظ