متکدیان سر چهارراه دوستم ندارند
به گزارش گلونی معلوم نیست قیافه یا خودروی من چه ایرادی دارد که متکدیان گرامی سر چهارراهها هیچگاه به من گیر نمیدهند.
بارها اتفاق افتاده که یک بچه نیم وجبی با چرکترین دستمال دنیا به ماشینهای کناری، جلویی، عقبی من چسبیده و تا پول نگرفته آینه بغل ماشین را ول نکرده؛ اما به من که میرسند، سریع راهشان را کج میکنند. دیگر عقدهای شدهام.
من اگر یک بار، فقط یک بار، ببینم روی یک متکدی را، حتماً از وی خواهم پرسید: «مشکلتون با من چیه دقیقاً؟». اما متأسفانه همیشه از بنده روی برمیگردانند و هر بار از پشت شیشه ماشین با حالتی حزنانگیز خطاب به متکدی میگویم: «ازم رو برنگردون. پریشونم، پریشون.»
واقعاً هم پریشان بودم. اما آن اتفاق از روی قصد و غرض قبلی نبود.
کدام اتفاق؟
سالِ کنکور همیشه استرس داشتم که نرسم همه درسها را سه دور دوره کنم.
به همین خاطر تمام راه مدرسه تا خانه را میدویدم که زودتر بروم سر درس و مشقم.
برای آنکه وقتم هدر نرود، ساندویچم را بین راه و در حال دویدن میخوردم که البته خیلی کار سختی بود.
زمان حرکت از مدرسه و سرعت دویدنم را جوری محاسبه کرده بودم که مجبور نباشم برای چراغ عابر بایستم.
بنابراین همانطور ساندویچ به دست و در حال یورتمه از روی خط عابر رد میشدم.
یک روز روی همان خطوط عابر پیاده، با یک متکدی دعوایم شد. چون متکدی مذکور سد راهم شد و ساندویچم را از دستم قاپید.
متکدیان سر چهارراه دوستم ندارند
اول اینکه من فرصت نداشتم وقتی میرسم خانه دوباره غذا بخورم، دوم اینکه اگر حقش را نمیگذاشتم کف دستش دو راه جلوی پایم میماند؛ یا باید هر روز ناهار را در خانه میخوردم یا باید راه دیگری را برای رسیدن به خانه انتخاب میکردم که هر دو گزینه به معنای از دست دادن وقت طلایی من و در نتیجه نابودی مسیر تحصیلی من و در ادامه از دست دادن شانس پیدا کردن شغل خوب و در نهایت یافتن شریک زندگی مناسب بود.
البته ماجرا به اینجا ختم نمیشد، اگر من میتوانستم هیئت علمی دانشگاه شوم، فرزندم هم میتوانست از سهمیه هیئت علمی استفاده کند و استرسهای قبل از کنکور را نکشد.
در نتیجه آسیب روحی کمتری میدید و میتوانست زندگی شادتری داشته باشد و ازدواج بهتری داشته باشد و به همین ترتیب نوههایم هم شادتر و آرامتر بودند و این داستان روی نسلهای بعدی هم اثر داشت.
بنابراین به خاطر همسرم، فرزندانم، نوههایم و تمام یادگارهایی که قرار بود از من روی زمین باقی بماند، با تمام قدرتم زدم وسط دماغ متکدی.
روی زمین پخش شد. مردم جمع شدند و من از لابهلای دست و پای مردم ساندویچم را پیدا کردم و سریع به سمت خانه دویدم.
متأسفانه به خاطر آن اتفاق ده دقیقه از وقت نازنینم را از دست دادم اما حمام رفتن را از برنامه آن روز حذف کردم و آن ده دقیقه جبران شد.
من کلاً یک بار در هفته حمام میرفتم که وقتم تلف نشود، بنابراین نوبت بعدی حمام من میافتاد یک هفته دیگر.
همکلاسیها و خانواده به خاطر حمام نرفتن من کمی آزرده شدند ولی من برای فرزندانم حاضر بودم هر کاری انجام دهم.
برگردیم به آن متکدی.
به خاطر ضربهای که زدم، کلاً دماغش کج شد. در سالهای بعد عاشق دختر پلیس راهنمایی و رانندگی سر چهارراه شد اما به خاطر دماغ کجش، دختر او را نپسندید.
جاهای مختلفی تست بازیگری داد اما به خاطر دماغ کجش او را نپذیرفتند.
اما برای من چه اتفاقی افتاد؟
خب من کنکور را بارها و بارها خراب کردم. در سالهای بعد فهمیدم بهترین هنرم همان جلوگیری از سد معبر است.
بنابراین در نهایت در شهرداری و در بخش جلوگیری از سد معبر و جمعآوری متکدیان استخدام شدم.
هنوز ازدواج نکردم و بنابراین فرزندی هم ندارم. اما همچنان به عشق خانم بچهها گاهی مجبورم مشت هم بزنم.
سایر آثار نویسنده را بخوانید
پایان پیام
نویسنده: یاسمن سعادت
خرید زیتون از سایتهای معتبر با کد تخفیف گلونی
کلیک کنید