قناری قارقارکی
قناری قارقارکی
به گزارش گلونی، موفقیت گروه سرود مدرسه آنقدرها که به نظر میرسد آسان نیست.
میخواستیم یک گروه سرود در مدرسه راه بیندازیم. پدر یکی از بچهها ته صدایی داشت و تنها گزینه موجود روی میز بود برای انتخاب خوش صداهای مدرسه.
بیست نفری کاندید شدند و تست دادند. از بین آنها ۱۰ نفر انتخاب شدند به علاوه یک نفر. یعنی شدیم گروه ۱۰+۱. صدای آن یک نفر متفاوت بود؛ ترکیبی از صدای کشیده شدن ترمز ماشین، لولای در زنگ زده و کلاغ سرماخورده. اما باید در گروه میماند چون پسر ناظم مدرسه بود.
قرار بود دو ماه دیگر بین گروههای سرود مدارس منطقه مسابقه برگزار شود. ده نفرمان هر روز بعد از اتمام کلاسها جمع میشدیم و تمرین میکردیم. عزیز دل گروه هم روزهای اول میآمد ولی بعد حوصلهاش نکشید و هر موقع عشقش میکشید سری هم به ما میزد.
البته ما نه تنها مشکلی با این موضوع نداشتیم، بلکه عدم حضور این گلپسر مایه مسرت خاطرمان هم میشد. اما متأسفانه یک هفته به مسابقه مانده سر و کلهاش همراه با پدر همیشه در صحنه پیدا شد. قند عسلشان را گذاشتند همان ردیف جلوی گروه و در مرکز توجهات. بعد هم سفارش کردند که جایش را عوض نکنیم و معرفی اول گروه را هم بدهیم به این شازده.
قناری قارقارکی
حتی تا اینجا هم مشکلی نبود. یک نفر با صدای خروس تازه به بلوغ رسیده، یک بار میگفت: «گروه سرود مدرسه فلان تقدیم میکند.» و قضیه فیصله مییافت. بعد هم از او درخواست میکردیم که سرود را فقط لب بزند. اما پدر قند عسل به جمله معرفی قانع نشد. اصرار داشت که تکخوان گروه هم باشد.
این دیگر آبروریزی بود. یعنی حاضر بودیم کلا گروه را از پایه متلاشی کنیم و اصلا در مسابقه شرکت نکنیم تا اینکه با صدای بلندگوی ضایعاتیها در مسابقه شرکت کنیم! اما متأسفانه راه گریزی نداشتیم.
تکخوان قبلی گروه پیشنهاد کرد که پشت سر قند عسل بایستد و بخواند و آن کلاغ هم لب بزند. ولی پایش را کرد در یک کفش که الّا و بلّا باید به او آواز یاد بدهیم که خود قارقارکش بخواند. فهمیدیم چارهای نداریم.
روز اول همه تلاشمان را کردیم اما هیچ کورسوی امیدی نبود. بنابراین بعد از تمرین ۱۰ نفرمان جمع شدیم که فکر چاره کنیم.
تکخوان قبلی آنقدر لجش گرفته بود که سریع گفت: «جوراب زنانه بکشیم سرمون و توی یکی از کلاسا خفتش کنیم و انقدر بزنیمش که نتونه روز مسابقه روی پاهاش وایسه.» ولی بعد خودش پشیمان شد. قرار نبود بچه مردم را به خاطر یک سرود ناقابل از صفحه روزگار محو کنیم.
فکرهایمان را ریختیم روی هم و به این نتیجه رسیدیم که باید کاری کنیم که صدایش حسابی بگیرد یا برای مدت کوتاهی قطع شود.
قناری قارقارکی
اوایل پاییز بود و هنوز کولرها را جمع نکرده بودند. قرار گذاشتیم زیر لباسهایمان، پلیور بپوشیم و اصرار کنیم که هوا خیلی گرم است و کولر را بگذاریم روی دور تند. به ۵ دقیقه هم نکشید که قند عسل رفت پیش پدرش و کولر خاموش شد و هرگز روشن نشد و ما تا آخر کلاس از شدت گرما حالت تهوع گرفته بودیم. بعد هم که با تن عرق کرده پریدیم توی کوچه و همه کلاس سرما خوردیم به جز همان قناری بلا گرفته.
بعد فکر کردیم حالا که سرما خوردیم، همین را بهانه کنیم و اصلا در مسابقه شرکت نکنیم. ناظم تا فهمید ماجرا چیست، دستور داد تا روز مسابقه خوب شویم وگرنه نمره انضباطمان صفر خواهد بود و از مدرسه اخراج میشویم.
ما هم از همان روز خودمان را بستیم به آب پرتقال و چای و عسل و لیمو که زود بهبود پیدا کنیم. اما مشکل اصلی هنوز سرجایش بود. بنابراین دوباره شورا تشکیل دادیم. متوجه شدیم اول باید سر ناظم را زیر آب کنیم تا از شر پسرش خلاص شویم.
تکخوان قبلی گروه بلافاصله گفت: «جوراب زنانه بکشیم سرمون و وقتی خواست از خیابون رد بشه هلش بدیم زیر ماشین.» بعد خودش از حرفش پشیمان شد. قرار نبود به خاطر یک مسابقه سرود، خانوادهای را بیسرپرست کنیم.
تصمیم گرفتیم با ترفندی یک کیسه کوچک نمک را بگذاریم در جیب کتش و بعد از تلفن مدرسه زنگ بزنیم کلانتری و گزارش بدهیم که ناظم مدرسه مواد پخش میکند. تا آنها بفهمند مواد واقعی نیست ما فرصت داشتیم که شر پسرش را بکنیم.
نمک را گذاشتیم در جیب کتش و زنگ زدیم کلانتری. میخواستند ناظم را ببرند که یکی از بچههای خودشیرین گفت: «من دیدم اینا بسته رو گذاشتن تو جیب آقا ناظم.»
ما را دستگیر کردند و تا بفهمند مواد واقعی نبوده حسابی کتک خوردیم.
دیگر درمانده شده بودیم و سرنوشت نحسمان را پذیرفته بودیم. وقتی برگشتیم مدرسه، ناظم ده نفرمان را صدا کرد و گفت: «من نمیتونم اجازه بدم پسرم با اشراری مثل شما بگرده. بنابراین مجبورین خودتون تنهایی برید برای مسابقه سرود.»
هنوز کمی از سرماخوردگیمان مانده بود و جای کتکها هم بدجور درد میکرد ولی ارزش این پیروزی را داشت.
سایر آثار نویسنده را بخوانید
پایان پیام
نویسنده: یاسمن سعادت
ایرانیها چه دغدغههایی دارند؟
اینجا را ببینید
کد خبر : 262327 ساعت خبر : 11:00 ق.ظ