بازمانده با کلاس و رفتاری که منطقی نبود

بازمانده با کلاس و رفتاری که منطقی نبود

به گزارش گلونی، بالا رفتن قیمت مسکن ممکن است باعث بروز رفتارهای غیر منطقی در شهروندان شود. صاحب‌خانه ما را جواب کرد و یک هفته فرصت داد که یک جای دیگر برای خودمان پیدا کنیم. با آن پولی که ما داشتیم فقط کلاغ‌ها ممکن بود لانه‌شان را به ما اجاره دهند.

محله‌ها را یک به یک به سمت پایین شهر و بعد حاشیه جنوبی و بعد کناره حاشیه شهر و بعد لبه شرقی کناره حاشیه شهر طی کردیم؛ اما دریغ از یک سرپناه.

نصف شب زانوی غم به بغل گرفته بودم و بین سایت‌های اجاره مسکن می‌گشتم که یک‌باره آگهی جدیدی گذاشته شد. خانه‌ای ویلایی در شمال شهر با استخر روباز بدون دید، ۵۰۰ متر زیربنای ساختمان و ۱۰۰۰ متر حیاط مشجر. فقط ویو ابدی نداشت وگرنه همه چیز تمام بود.

قیمت رهن کامل خانه حتی از آلونک ۲۰ متری همان لبه شرقی کناره حاشیه جنوبی شهر که حتی به فاضلاب هم وصل نبود و آب لوله‌کشی هم نداشت، کمتر بود.

همان سه نصف شب زنگ زدم. املاکی برداشت و گفت: «حالا می‌ذاشتی لااقل ۶ صبح زنگ می‌زدی. بنگاه تا ۱۰ صبح که باز می‌شد برادر من.»
در جواب گفتم: «همین الان میام بنگاه. فقط آدرس بده.»

گفت: «ندید میخوای اجاره کنی؟ اومدیم و سرِ مرده گذاشته بودن توو خونه یا مثلا دیوار به دیوار قبرستون بود یا اصلا مثل این فیلم ترسناک‌ها یه روح توو خونه بود که آرامش نداشت. خر مغزتو گاز گرفته مگه؟»

گفتم: «آره، دیروز خیلی دورتر از حاشیه جنوبی شهر یه خر واقعا کله‌امو گاز گرفت ولی ربطی نداره. من دارم میام، قرارداد رو بنویس.»

قرارداد بسته شد و کل پول رهن رو هم ریختم. اصلا برام مهم نبود خونه آب و گاز و برق داره یا نه. تا روز قبل قرار بود همین شرایط رو قبول کنم با این تفاوت که خانه ۲۰ متر بود و در طول و عرض جغرافیایی ناشناخته‌ای قرار داشت. اما خانه نه تنها آب و برق و گاز داشت، مبله بود، سیستم گرمایش از کف داشت، سقف خانه با یک دکمه باز می‌شد و خلاصه محشر بود.

تا سه ماه از آن خانه لذت بردیم که یک شب برادران مبارزه با مواد مخدر ریختند در خانه و زیر تخت ما ۲ گرم مواد روح‌افزا یافتند. مسلما حرف ما را هم قبول نکردند و زن و شوهر افتادیم در زندان.

یک هفته بعد از صدور حکم اعدام ما، یک آقای شیک و با کلاسی آمد به ملاقات‌. گفت: «شما دو تا که دارید اعدام میشین. بیاین و چند فقره قتل رو هم گردن بگیرین، پولش رو می‌دیم به بازماندگان‌تون.»

گفتیم: «ما بازمانده نداریم.»

گفت: «خوب هنوز وقت دارین. یه بازمانده بسازین، خرجش با من.»

قبول کردیم. من یک هفته بعد به جرم نسل‌کشی در جنگ جهانی اول اعدام شدم. ولی خانمم تا زمان به دنیا آمدن بازمانده زنده ماند. بازمانده ما به کمک آقای با کلاس درس خواند و رفت دانشگاه. بعد هم یک حقوق بخور و نمیری می‌گرفت و در یک آلونک ۱۰ متری در کرانه غربی نوار انتهایی حاشیه شرقی شهر سکنی گزید.

صاحب‌خانه‌اش از همان خراب‌ شده هم جوابش کرد و یک هفته فرصت داد تا جایی برای خود پیدا کند. در اوج نا امیدی ناگهان آگهی را دید برای یک خانه با ۵۰۰ متر زیربنا و ۱۰۰۰ متر حیاط مشجر. زنگ زد به بنگاه و همان نصف شبی قرارداد بست.

مادرش قبل از اعدام، کل داستان را در یک نامه برای او نوشته بود. بنابراین در بدو ورود به خانه همه جا را گشت و ۲ گرم مواد را پیدا کرد. سه ماه بعد که مأموران ریختند در خانه، کِنِف شدند و دست از پا درازتر برگشتند پاسگاه.

بازمانده زنگ زد به کلانتری و جای مواد را لو داد. آقای با کلاس را دستگیر کردند. بازمانده رفت به ملاقات آقای با کلاس و گفت: «حاضری چند قتل را به گردن بگیری ولی بازمانده‌ات خوشبخت شود؟»

آقای با کلاس گفت: «آره خوب، معلومه.»

بازمانده گفت: «ولی من قتلی ندارم که به گردنت بیندازم. تو هم نه تنها بازمانده نداری، زن هم نداری.»

آقای با کلاس بر سرش کوبید و فردا صبح اعدام شد.

سایر آثار نویسنده را بخوانید

پایان پیام

نویسنده: یاسمن سعادت

ایرانی‌ها چه دغدغه‌هایی دارند؟
اینجا را ببینید

کد خبر : 264558 ساعت خبر : 12:44 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=264558
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات