دین مدنی چگونه سیاست خارجی آمریکا را شکل داد
به گزارش گلونی دکتر آرش رئیسینژاد در کانال خود مطلبی درباره استثناگرایی آمریکایی نوشت که در چند بخش در گلونی میخوانید:
دین مدنی (Civil Religion) در این کشور دیگر عاملِ تاثیرگذار بر شکلگیری استثناگرایی آمریکایی بود. از آغاز تاسیس این کشور، ردپای مذهب در سیاست آمریکایی آشکارا دیده میشود به گونهای که دین در متن جامعه آمریکا زنده است؛ گو اینکه نقش آن با آنچه در ایران کنونی است ناهمسان است.
این ناهمسانی در گستره و نقش دین در جامعه ریشه در اهمیت جریان روشنگری اروپایی (Enlightenment) و پذیرش دیدگاه خداباوری بدون دخالت روزمره خدا در جهان دارد؛ دیدگاهی که Deism نامیده میشد تا Theism!
بنیان دین مدنی در امریکا تلاش برای ایجاد تغییر و تحول است که خود برخاسته از پروتستانیسم است. از نگاه پروتستانها تنها با تغییر و تحول در زندگی اینجهانی است که میتوان پاسخ بدین پرس ایمانی را دریافت که آیا خداوند فرد را برگزیده یا نه. در واقع، تنها با تایید خداوند از طریق نشانهها، به ویژه موفقیت در کار، است که فرد به این باور میرسد که در راستای مشیت الهی گام برمیدارد، تصوری که شکلدهنده باور به برخورداری این کشور از مأموریتی ویژه و مشیت الهی است.
از سوی دیگر، موفقیت در کسبوکار، در کنار پشتکار و پرهیز از اسراف، زیربنای فرهنگی برای رشد اولیه سرمایهداری به عنوان ساخت اقتصادی مسلط را در این کشور توجیه میکرد. جای شگفتی نیست که هر گونه پیشرفت اقتصادی همچو نشانه رضایت خداوند دیده میشود. پیامد پایانی چنین ترکیبی از ایده اخلاقی و بستر اقتصادی، پذیرش امریکا به عنوان قطب سرمایهداری است. کوتاه اینکه، دین مدنی در آمریکا نماد و نمود والای اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری به زبان ماکس وبر است.
بیتردید، استثناگرایی امریکایی برسازنده ادعاهایی بنیادین در ناخودآگاه روان جمعی این کشور بوده به گونهای که چراغ راهنمایی برای سیاست خارجی آن شکل داده است. نخست اینکه، چنین استثناگرایی تاکنون در هیچ جایی رخ نداده است. به بیان دیگر، آنچه که در آمریکا رخ داده بیهمتا بوده است.
دوم اینکه، هیچ کشور دیگری توانایی برای انجام چنین کاری ندارد. سوم اینکه، اگر کشور دیگری بتواند نیز انجام دهد، به خوبی آنچه که در آمریکا رخ داده نخواهد بود. چهارم اینکه، اگر کشوری ادعا کند که این کار را به خوبی انجام داده باید آن را مهار کند.
به بیان دیگر، استثناگرایی آمریکا تحمل برآمدن یک ملت و کشوری نوین به عنوان ستاره رهنمون را ندارد چرا که خود یگانه ستاره رهنمون جهان و شهری درخشان بر فراز تپه است. در واقع، استثناییگرایی آمریکایی این باور را که آمریکا مرکز جهان کنونی است را شکل داده و در سیاست خارجی خود استراتژی مهار (Containment) را تقویت میکند. جای شگفتی نیست که کنشهای آمریکا در راستای این ذهنیت شکل میگیرد.
استثناگرایی آمریکایی مبنای سیاست خارجی این کشور را شکل داده و بر رابطه آن بر دیگر کشورها تاثیری کتمانناپذیر گذاشته است. نمودهای آن را میتوان در توسل به زور، مداخله در امور داخلی کشورها و کاربرد روزافزون تحریم دید.
آمریکا این اجازه را بخود میدهد که دیگر کشورها را تحریم کند چرا که خود را استثنایی میداند. جای شگفتی نیست که آمریکا نگاهی ابزاری به حقوق بینالملل و سازمانهای بینالمللی داشته باشد و از استقلال ترتیبات و رژیمهای بینالمللی بکاهد. آمریکا رسما اعلام میکند که سازمانها و حقوق بینالملل یکی از ابزار موجود برای پیشبرد اهداف منافع ملی این کشور است و حتی این توانایی را دارد که از قراردادها و تعهدات نیز خارج شود.
چنین رویهای در سیاست خارجی آمریکا از پیشینهای طولانی برخوردار است. از این رو، بسیاری از کشورها از پیامدهای چنین رفتار آمریکا نگرانی روزافزون دارند. نتیجه پایانی اما اعتمادناپذیری روزافزون به آمریکا در حقوق بینالملل است. جالب آنکه، آمریکا نیز نگرانی میان کشورها سود جسته و از آن به عنوان بهانهای برای خروج از توافقات و تعهدات استفاده میکند.
با این حال، آمریکا نیرومندترین قدرت و متنفذترین رهبر جهان کنونی است و نادیدهگرفتن روابط با این ابرقدرت نه سودمند است و نه ممکن. از از آنجا که آمریکا مهمترین دلمشغولی در سیاست کشورهاست، شناخت از آن امریست بنیادین؛ امری که نیازمند درک استثناگرایی آمریکایی است.
پایان پیام
این پرونده را با عنوان استثناگرایی آمریکایی اینجا مطالعه کنید