خانه » طنز » من یک نوسان گیر هستم
من یک نوسان گیر هستم

من یک نوسان گیر هستم

من یک نوسان گیر هستم

این روزها قیمت دلار هر روز در حال رکورد زدن است.

می‌دانید که شوخی، همواره راهی برای تسهیل و تسکین دردهاست اما با هر دردی که شوخی نمی‌کنند. مثل وقتی که کارت می‌کشید و دستگاه با لبخند اعلام می‌کند: «موجودی کافی نیست!»

گاها هم حرف‌های به باطن جدی، به ظاهر مسخره‌اند و شبیه شوخی! اما شما این جا نیامده‌اید که حرف‌های بی سر و ته و بی محتوا بخوانید و دست آخر مرا هم در لیست توهین‌هایتان لحاظ کنید. بلکه قرار است اینجا کاملا تحلیل‌های دقیق، بی‌شیله و پیله و درست و عاری از شعار از وضعیت رکوردزنی دلار را بخوانید.

در مورد همین مساله باید بگویم که همین پیش پای شما، چادر را جمع کردم، چمدانم را برداشتم و راهی صرافی شدم. بعد از پس گرفتن رهن خانه و فروش تمام اثاثیه، وقتش رسیده بود که سرمایه‌ام را در مطمئن‌ترین بازار ممکن بگذارم. برای کلاس بیشتر هم، امروز را سوار تاکسی شدم. در راه راننده تاکسی می‌گفت: «دیگه کار خودشون نیست، کار ترامپه!» و مرد اتوکشیده جلویی اصرار داشت که اصلا دلار دیگر مبنا نیست و کلا کشور به خاطر ورشکستی، راهی برای مبادله ارز و در نتیجه ارائه آن ندارد. من هم «صم بكم» سعی کردم نظری ندهم. اما وقتی کرایه را دوبرابر معمول حساب کرد، در دلم نظرهای زشتی در مورد شخصیت، وجود، روح و حتی خانواده و شجره‌نامه وی دادم و در ظاهر فقط گفتم: «متشکرم!»

به صف پرجمعیت ارائه ارز که رسیدم، دو نفر را در حال دعوا بر سر این که چه کسی زودتر رسیده بود، دیدم. نظرهایی (شبیه نظرهای من در مورد راننده تاکسی) در مورد هم جار می‌زدند. یکی از آن طرف هم می‌گفت: «وضع اقتصاد که هرکی هرکی بشه، این جوری سر دلار جون هم می‌افتیم دیگه!»

جوانی خوش پوش هم با موهای ژولیده نزدیک شد و گفت: «آقا ول کن، دولتی که دستشو تو هر سوراخی می‌بره، داره با قیمت بازی می‌کنه کسری بودجه رو جبران کنه! شما چرا به جون هم افتادین؟»؛ سرش را برگرداند و در ته صف قرار گرفت. بانویی کاملا محترم هم، با تلفظ غلیظ حرف «ر» در جلوی من گفت: « من الان باید چمدونم رو جمع کنم، با این صف‌ها شورشو درآوردن! ۱۰ تومن بالاتر، کمتر بفروشین بریم دیگه!» بعد از آن سکوت بود تا ساعت کاری صرافی مورد نظر بشود. مردی میانسال تمام مدت در جلوی من غرق در عرق و بی‌قراری مطلق بود. دست و پایش را تکان می‌داد، سبیلش را تاب می‌داد و گاهی با گوشی‌اش ور می‌رفت.

من یک نوسان گیر هستم

حالا که وقتش رسیده، ناگهان کارمند صرافی دم در می‌آید و می‌گوید: «فعلا فروش نداریم. قیمت هنوز ثابت نیست و داره بالا میره، ما هم فروش نداریم. کسی برای فروش دلارش اومده در خدمتیم.» مرد میانسال یک هو نفس راحتی می‌کشد و به من نگاه کرده و می‌گوید: «مرده شورشو ببرن، از استرس یه طرفم لمس شد. اینم نشونه بود، نفروشم بهتره!» من هم که تیرم به سنگ خورده بود، باید سوار مترو شده و برگردم به میدان انقلاب و محل کار. امیدوارم حداقل فردا بتوانم نوسان گیر شوم.

حالا که وضعیت انقدر نامطمئن ولی فعلا صعودی است، به شما هم توصیه می‌کنم حتما هرچه دارید را بفروشید و نوسان بگیرید. فرش زیرپایتان، کیسه‌های برنجتان، حلبی‌های روغن‌تان، سرمایه سوخته درون بورس دوران روحانی‌تان و حتی طلای آبشده جدیدا خریداری شده‌تان را هم به دلار تبدیل کنید. به خدا همین دلار ۹۰ تومانی هم خاطره خواهد شد. خاطرات دلار جهانگیری که یادتان هست؟ نیست؟ من هم یادم نیست. می‌گویند دریافت کالری ناکافی در روز، زوال عقل می‌آورد و انسان به اختلالات و فراموشی و گاهی خودعاقل پنداری منجر می‌شود. ببخشید یک لحظه….

خداراشکر، حواس مامور که نبود، می‌پرم داخل اتوبوس. شدید شلوغ است و پر از همهمه! حیف که کارت متروام شارژ نداشت! وگرنه واگن مترو انقدرها هم شلوغ نیست. خسیس نیستم دوستان! می‌دانید حتی همین تک هزار تومن هم حیف است، بالاخره هنوز ارزش هر هزارتومان بیشتر از یک سنت دلار است. در همین فکرها و نوشتن هستم که از کنار تئاتر شهر رد می‌شویم. فکری به سرم می‌زند. بهتر است امشب را در همین پارک دانشجو بمانم، به نظرم از پارک ساعی گرم‌تر است و به چهارراه مذکور نزدیک‌تر. فردا باید نفر اول صف باشم. فعلا!

پایان پیام

نویسنده: میررضا نگهبان الوار

دلبری ریال مقابل دلار

اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به بالا بروید