فیلم داستان یک راهبه با نگاهی به نظریه های فوکو و گیدنز
به گزارش گلونی فیلم «داستان یک راهبه» (۱۹۵۹) با بازی درخشان «آدری هپبورن»، روایتی است از ایمان، اطاعت و کشمکشی میان نظم سختگیرانه کلیسا و آزادی فردی. «گابریلا فن در مالت»، دختری از یک خانواده مرفه بلژیکی، تصمیم میگیرد برخلاف انتظارات جامعه، به صومعه برود و زندگیاش را وقف خدمت به دیگران کند. اما زمانی که وارد صومعه میشود، خیلی زود میفهمد که این تصمیم، فراتر از انتخابی معنوی است؛ در اینجا فقط بحث ایمان نیست، بلکه مسئله پذیرفتن «یک نظم بیچون و چرا» است که باید خود را تماماً تسلیم آن کنی.
میشل فوکو در نظریه قدرت و انضباط خویش میگوید که نهادهایی مانند کلیسا با استفاده از قوانین سختگیرانه، سکوت، آیینهای رسمی و سرکوب تمایلات فردی، انسانها را در چارچوبی سفت و سخت از قوانین بیچون و چرا قرار میدهند. یکی از مهمترین صحنههای فیلم، لحظهای است که گابریلا موهایش را کوتاه و لباس راهبهها را به تن میکند. این یک تغییر ظاهری صِرف نیست، بلکه نمادی از محو کردن ردپای فردیت و خواستههای شخصی است. کشمکش درونی گابریلا خیلی زود خود را نشان میدهد؛ زمانی که مجبور میشود پدرش را برای آخرین بار بدون نشان دادن احساسش ترک کند. در این لحظه، او گمان میکند که راهبه شدن، به معنای رها کردن همه چیز است، حتی عشق و پیوندهای انسانی.
فیلم داستان یک راهبه
اما داستان هنوز تمام نشده است. آنتونی گیدنز در نظریه ساختار و عاملیت معتقد است که انسانها نمیتوانند فقط در چهارچوب قوانین اجتماعی محصور بمانند؛ آنها قادرند در دل این ساختارها بازاندیشی کنند و مسیر خود را تغییر دهند. گابریلا هم دقیقاً همین احساس را تجربه میکند. وقتی به بیمارستانی در کنگو فرستاده میشود، درمییابد که ایمان به هیچوجه نباید در چارچوبهای محدود کلیسا محصور بماند. او دیگر راهبهای نیست که به قواعد رسمی پایبند است؛ او با بیماران همدلی و با پزشکان همکاری میکند و به انسانها فراتر از نقش دینیاش یاری میرساند. باوجوداین، در این لحظه با واقعیت تلخ ساختار نیز مواجه میشود: راهبهها نباید خارج از قوانین کلیسا عمل کنند، حتی اگر این قوانین جان انسانها را تهدید کند.
و این همان نقطهای است که گابریلا نمیتواند خودش را فریب دهد. ایمان برای او یعنی عمل کردن بر مبنای حقیقت و عشق، نه فقط پیروی از یک سیستم یخزده و رسمی. در این لحظه است که تصمیم میگیرد صومعه را ترک کند. اما خروج او به معنای شکست نیست؛ بلکه یک پیروزی است، یک ایستادگی در برابر ساختاری که دیگر برایش معنایی ندارد. در سکانس پایانی، وقتی او از صومعه خارج میشود، درِ بزرگ پشت سرش بسته میشود. این لحظه تولدی دوباره برای نمایش فردیت و آزادگی اوست.
در نهایت، فیلم، پرسشی اساسی را روبروی ما قرار میدهد: آیا ایمان به معنای اطاعت بیچون و چرا از سنتهات و کلیشههاست یا میتوان آن را به شیوهای شخصی و آگاهانه تجربه کرد؟ گابریلا پاسخش را پیدا کرد، اما این پرسش همچنان برای بسیاری بیجواب مانده است.
نویسنده: سمانه کوهستانی
پایان پیام
بیشتر بخوانید: چیزهای کوچک این چنینی یک فیلم درام و تاریخی
عالی بود من راغب شدم فیلم را ببینم. نوشتهی زیبایی بود