حافظ و رسم مسلمانی

پایگاه خبری گلونی، اسماعیل امینی:

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت/بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ آه اگر از پی امروز بود فردایی

دربارۀ این دوبیت پیوسته، در پایان غزلی از حافظ بسیار سخن‌ گفته‌اند، اما سخن من تأمل در این نکته است که، مسلمانی در روزگار حافظ چگونه بوده است که او این گونه دربارۀ آن هشدار می‌دهد؟ برخی از نشانه‌ها را در شعرهای حافظ می‌توان یافت، در ابیاتی از این دست:

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود

یا

واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود

اما اگر در پی نشانه‌های بیشتری باشیم، بهترین متن برای پی‌جویی در رسم مسلمانی آن روزگار، کتاب «اخلاق‌الاشراف» از عبید زاکانی است که در همان زمان در شیراز می‌زیسته و با حافظ نیز انس و الفتی داشته است.
مقصود من از رسم مسلمانی، تلقی عمومی از نشانه‌های دیانت است که گاهی به اصل دین‌داری و مسلمانی ارتباطی ندارد مگر در برخی الفاظ و ظواهر آیین‌ها و نکته در این است که اغلب نهضت‌های دینی و مکتب‌های فکری، که برای تغییر یا اصلاح وضعیت انسان پدیدار می‌شوند، مسئولیت‌آفرین هستند و پیروان آنها ناگزیر از تغییر بنیادین و یا دست‌کم اصلاح در اندیشه و کردار خویشند. اما در گذر زمان این مسئولیت دشوار با مجموعه‌ای از آیین‌های ظاهری و الفاظ و اصطلاحات جایگزین می‌شود. چنان که تجربه‌های عرفانی برای رهایی انسان، به تدریج به مجموعه‌ای از آیین‌ها و نمایش‌ها و اسباب و ادوات و خرقه و دستار بدل شد و نیز فرهنگی از کلمات و اصطلاحاتی که اگر چه یادآور دوران پرشور آغازین و تجربه‌های شگفت عرفای بزرگ است اما از معنا تهی شده است.

هم حاکمان و هم اصناف مردم، از این مجموعۀ فرهنگی و آیین‌های ظاهری استقبال می‌کنند زیرا بدون تحمل دشواری مسئولیت و رنج تغییر و اصلاح در اندیشه و کردار، می‌توانند از مزایای انتساب با آن نهضت دینی یا جنبش فکری بهره‌مند شوند.
همین دل‌بستگان به ظواهر و کلمات تهی از معنا، که از تغییر و اصلاح خویش روی گردانند، می‌کوشند که با فرافکنی، دیگران را به تحول و اصلاح خود وادارند. تمام آن چه با عنوان، تزویر، سالوس، مکر و  قلب و دغل و نظایر اینها در شعر آن روزگار آمده است حاصل چنین نگاهی است.

خانقاه که روزی گریزگاه اهل عرفان و مسئولیت انسانی از مجامع رسمی بود در گذار سالیان خود به مجمعی رسمی با همان آداب و رسوم بدل می‌شود و مجموعۀ اصطلاحات صوفیه (میخانه، شراب، ساقی، مستی، قلندری و…) که راهی برای مرزبندی با زبان رسمی و اصطلاحات تهی شده از معناست به تدریج به همان سرنوشت زبان‌های رسمی بدل می‌شود.

این است که حافظ از یک سو به خاطر دل بستگی به اندیشۀ دینی و نیز علاقه‌ای که به تجربه‌های عارفان بزرگ دارد، ناگزیر است از تعابیر و کلمات مرتبط با فرهنگ دینی و تعالیم عرفانی استفاده کند و از دیگر سو، نمی‌خواهد که سخن او با اهل روی و ریا و ظاهربینان، مشتبه شود، این است که با تکرار و تأکید، از کلماتی که برای آن جماعت خوشایند است، برائت می‌جوید:

زخانقاه به میخانه می‌رود حافظ
مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد

و در نقطۀ مقابل آن، از کلماتی که در زبان و فرهنگ رسمی، حساسیت برانگیز و ممنوع است، بسیار در سخن خویش می‌آورد به گونه‌ای که در بلاغت آن را استعارۀ عنادیه نامیده‌اند، که در تضاد است با اصل بلاغت، یعنی سخن گفتن به مقتضای حال و مقام، اما حافظ با شیوۀ عنادی خویش برخلاف حال و مقام سخن می‌گوید تا مرزبندی خود را با اهل تزویر بیان کند:

من و انکار شراب ؟ این چه حکایت باشد؟!
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
یا
خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع زاین افسانه بی قانون نخواهد شد

نکتۀ ظریف دیگر این است که حافظ برای گریز از پسند عوام و تشکیل شدن حلقۀ مریدان بر گرد اندیشه و سخنش، گاهی خود را در زمرۀ اهل تزویر و سالوس، محسوب می‌دارد و به سرزنش خویش می‌پردازد، یعنی خواب‌های طلایی ساده‌اندیشان اسطوره‌ساز و قهرمان‌پرور را بر می‌آشوبد:

حافظ! به حق قرآن کز شید وزرق بازآ
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

توجه به این نکات در شناخت شعر حافظ ممکن است راهگشا باشد از جمله برای درک خاستگاه آن تشتت ظاهری که در ابیات برخی غزل‌ها به نظر می‌رسد.

پایان پیام

کد خبر : 55354 ساعت خبر : 11:58 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=55354
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات