قسمت دوم رمان دایی جان ناپلئون با موضوع برد و باخت در فوتبال منتشر شد
قسمت دوم رمان دایی جان ناپلئون با موضوع برد و باخت در فوتبال منتشر شد
پایگاه خبری گلونی دانیال ناصری: دوستان جان! برایتان خبر داریم، چه خبری. آقا به تمام عالم و آدم اعلام کنید.
شاید باورتان نشود، یعنی قطعاً باورتان نخواهد شد. تا همین لحظه خود ما هم باورمان نشده است.
یعنی اینقدر این خبر عجیب است که اصلاً ممکن است ما، خودمان را به جعل خبر متهم کنیم.
یک همچنین اوضاعیست آقا، اما دیگر بیش از این نمیتوانیم اعلام خبر را به تأخیر بیاندازیم. بنابراین دلمان را به دریا میزنیم و میگوییم:
شاید فکر کنید دروغ میگوییم اما واقعاً آقا دروغ چرا… تا قبر آ آ آ… آقا دیروز قسمت دوم رمان دایی جان ناپلئون منتشر شد.
باورتان میشود؟ میدانیم نمیشود. مثل خود ما که بعد از خواندن قسمت دوم این رمان، هنوز باورمان نشده.
بله. درست خواندید. ما دیروز این قسمت جدید را خریدیم و خواندیم و از فرط شادی حتی نگاه نکردیم ببینیم این قسمت از رمان را چه کسی نوشته است.
اما برای اینکه کمی از این فضای شوک و هیجان خارج شوید، خلاصه داستان را برایتان تعریف میکنیم.
توجه: از اینجا به بعد خطر اسپویل (لو رفتن) داستان وجود دارد.
قسمت دوم رمان دایی جان ناپلئون با موضوع برد و باخت در فوتبال منتشر شد
جانم برایتان بگوید که در اوایل داستان، داییجان و مشقاسم و اسداللهمیرزا و آقاجان، به همراه سعید تصمیم میگیرند که فوتبال بازی کنند.
یعنی سه به سه گلکوچک بزنند. همین ابتدا دو تا مشکل به وجود می آید. یکی اینکه تعدادشان پنج نفر است.
میفرستند دنبال داییجان سرهنگ، که او هم میترسد و میگوید فوتبال خطر دارد و بازی نمیکند.
مجبور میشوند بفرستند سراغ شیرعلی قصاب.
اما مشکل اصلی این است که داییجان ناپلئون وقتی در یارکشی با مشقاسم و اسداللهمیرزا همتیمی میشود و احساس میکند که ضعیف شدهاند، میخواهد بازی را به هم بزند.
میگوید من یکبار قهرمان جام محله شدهام و افتخار نمیدهم با شما بازی کنم. هنوز حرف از دهانش در نیامده که مشقاسم اعلام میکند:
«آقا دروغ چرا؟ تا قبر آ آ آ… ما هم یادمان است. در آن مسابقات داییجان ناپلئون حتی آقای گل هم شد.
ما حتی دهدقیقه از جشن قهرمانیاش را هم یادمان است. اما از شدت خوشحالی بیهوش شدیم و دیگر بقیهاش را یادمان نیست.»
اسداللهمیرزا اعتراض میکند و میگوید من که چنین چیزی یادم نیست اما با وساطت آقاجان و دفاعش از داییجان ناپلئون، همهچیز ختم به خیر میشود.
با رسیدن شیرعلی قصاب، بازی را شروع میکنند.
ترکیب دو تیم به اینصورت است که یکطرف، آقاجان دروازبان است، سعید وسط بازی میکند و شیرعلی ملقب به قاتل مهاجم است.
در طرف مقابل، اسداللهمیرزا دروازبان است. جلوتر از او مشقاسم است و داییجان ناپلئون هم نقش نوک پیکان خط حمله را دارد.
در همین راستا داییجان سایه توپ را میزند و شیرعلی بیرحمانه توپ را میرباید اما مشقاسم با یک یورش جانانه، توپ را از شیرعلی پسمیگیرد.
در همین لحظه داییجان اعلام میکند در آن تیمی که قهرمان جام محله شده بود، مشقاسم هم حضور داشت و کاپیتان دوم تیم بود.
مشقاسم که باد به غبغبش افتاده، میخواهد رجز بخواند اما هنوز «آ آ آ» را نگفته که سعید تکل میزند.
او هم سریع توپ را به دروازبان اسداللهمیرزا پاس میدهد. در همین لحظه شیرعلی به سمت دروازه میدود.
اسداللهمیرزا وحشت میکند. میگوید: «مومنت آقا! مومنت… یک لحظه این توپ را بگیر، از سانفرانسیسکو آمدهاند دنبالم صدایم میکنند.»
اما شیرعلی اعلام میکند که بیخود لقب قاتل به من ندادهاند که، و توپ را بیدرنگ وارد دروازه میکند.
داستان قسمت دوم رمان دایی جان ناپلئون تازه از اینجا شروع میشود.
داییجان ناپلئون داد و فریاد و جنجال راه میاندازد که این اسداللهمیرزا جاسوس انگلیسا است و مستقیم از خود انگلیسا پول گرفته تا اشتباه فاحش بکند و گل بخورد تا نه تنها آبروی داییجان ناپلئون را با این باخت مفتضحانه بریزند، بلکه در اعتقاد به آن قهرمانی جام محله هم ایجاد شک و تردید کنند.
مش قاسم میگوید: «آقا! اتفاقاً ما هم یک همشهری داشتیم که یکبار پول گرفته بود تا به نفع تیم مقابل خطای هند پنالتی مرتکب شود، اما در غیاثآباد که این بیغیرتیها را کسی تحمل نمیکند. نابودش کردند آقا! نابود.»
آقاجان با همان سیاست همیشگیاش از داییجان ناپلئون حمایت میکند و اسداللهمیرزا را به گرفتن رشوه و تبانی و شرطبندی متهم میکند.
از همه اینها که بگذریم، سعید به عنوان تنها آدم معقول بین این افراد، با بغض اعلام میکند:
«آقاجان! داییجان! مش قاسم! این حرفها دیگه چیه میزنید؟ فوتباله دیگه. برد و باخت داره.
آقا اگه جنبه باخت ندارید خب بازی نکنید. قرار نیست که همیشه ببرید. یک بار هم میبازید.
نمیشه که هر وقت باختید، همهچیز رو بندازیدگردن انگلیسا و تبانی و این چیزها.
این اسدالله میرزا تا حالا کلی براتون توپ گرفته، حالا یه گل خورد شد جاسوس. ای بابا!»
این را میگوید و میرود. سعید که رفت، ما هم دیگر بقیهی داستان را برایتان تعریف نمیکنیم که مبادا لو برود.
خلاصه که قسمت دوم رمان دایی جان ناپلئون خیلی کتاب فوقالعادهای است.
از قسمت اولش هم بهتر است. بروید، قانونی بخرید، بخوانید و لذتش را ببرید.
والسلام
پایان پیام
کد خبر : 119505 ساعت خبر : 12:36 ب.ظ