من گنجشک نیستم تلفیقی است از عشق، زن، مرگ و کمی اندوه

در من گنجشک نیستم نوشته مصطفی مستور ما درگیر یکی از اندیشه‌های نویسنده می‌شویم؛ مرگ!

پایگاه خبری گلونی؛ سمیه باقری حسن‌کیاده: همه ما در هر شرایطی که باشیم موضوعی برای تفکر داریم. از عشق و رنج و دلتنگی گرفته تا زندگانی و مرگ.

در من گنجشک نیستم نوشته مصطفی مستور ما درگیر یکی از همین اندیشه‌های نویسنده می‌شویم؛ مرگ!

مستور داستان را از درون یک تیمارستان روایت می‌کند و به هستی­ شناسی انسان از منظر دیگری توجه می‌کند و از تقابل­‌های مرگ و زندگی،  عاقل و دیوانه، زندگی عقلانی و زندگی غیر عقلانی، امید و ناامیدی،  زن و مرد، ملال و سَرزندگی، خود و دیگری، برای بیان مضمون و درون­مایه اثر خود، بهره می‌برد.

حکایت من گنجشک نیستم

کتاب با این جمله آغاز می‌شود: وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر دهی، پس خفه شو و بازی کن!

جمله‌ای که برای اول یک رمان کمی خشن به نظر می‌رسد.

همسر ابراهیم افسانه بعد از به دنیا آوردن پیش از موعد کودکشان که جنینی بیش نبوده است، می‌میرد و ابراهیم با دستان خودش فرزندش را که توده‌ای سیاه رنگ بیش نیست تقدیم گورکن می‌کند تا درون گودالی به نام قبر بگذارد.

داستان آشنایی با افسانه، غم از دست دادن او و حکایت عشق ابراهیم و افسانه که این‌چنین دستخوش مرگ می‌شود، خواندنی است.

ابراهیم که حال روحی خوبی ندارد، همراه با دانیال و نوری و چند نفر دیگر در یک آسایشگاه روانی هستند و روزگار می‌گذرانند و هر روز از مشکلات و مرگ و حفره‌های زندگی و افکار و دغدغه‌های ذهن خود می‌گویند.

خفقان شدیدی که از جو این آسایشگاه حس می‌شود و نماد‌ها و تمثیل‌های به کار گرفته شده در داستان در ابتدا خواننده را به یاد زندان می‌اندازد.

اما مخاطب اگر بتواند ذهن خود را از این زندان رها کند قطعا رمان ۱۹۸۴ جورج اورول را به یاد می‌آورد و تصویرهای فیلم دیوانه از قفس پرید را دوباره در ذهن‌اش بازبینی می‌کند.

من گنجشک نیستم

زنان در داستان مصطفی مستور

در این داستان در ابتدا عدم حضور زن احساس می‌شود. اما زنانی که در ابتدا گویی نقشی ندارند، بیشترین نقش از آن زنان است.

جدایی از زن‌ها گاهی به خاطر مرگ، گاهی به خاطر خیانت و گاه به خاطر جدایی پیش از ازدواج پیش می‌آید؛ زن‌هایی که نیستند اما هستند.

تاجی خوشگله، تنها زن این مکان، پیر و چاق و مهربان است و امور نظافت را بر عهده دارد. راوی نیز زنش را بسیار دوست داشته است و از او چنین تعریف می‌کند:

«افسانه عاشق زندگی و همه سرخوشی‌های آن است یا بهتر بگویم بود. برای من زندگی فقط می‌گذشت اما برای افسانه زندگی جریان داشت»

اما گرچه مستور در کتاب‌هایش زن‌ها را از عیب بری می‌داند، اما در واقع این زن‌ها نیمی فرشته هستند.

زن‌هایی که بی چون و چرا به خدا اعتقاد دارند و محال است که جلوی شوهر قد علم کنند. آن‌ها به شرایط موجود تن می‌دهند و کاملا پذیرای وضعیت موجود هستند.

این‌ها اما برای یک زن فضیلت محسوب نمی‌شود و برای زن جایگاه نمی‌سازد.

تکه‌هایی از کتاب من گنجشک نیستم

خیلی زود عاشق هم شدیم. مثل بیشتر عشق ها، تقریبا بی دلیل.

هیچ مرگی دنیا را به آخرین نقطه اش نخواهد رساند. اما را اما شاید برساند.

گاهی فکر می‌کنم آدم‌های زیادی هستند که من می‌توانم با آن‌ها عمیقا احساس نزدیکی کنم اما افسوس که نمی شناسمشان.

عاشق هر کس که شدی دیگه نمی‌تونی فراموشش کنی. واسه همینه که به نظر من عشق یعنی هیولا.

کتاب بخوانیم.

پایان پیام

کد خبر : 97557 ساعت خبر : 4:06 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=97557
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات