با اینکه میدانستم تنها راه نجات از گمشدن، همین کوچه است، قدم از قدم برنداشتم. من فقط یک گمشده بدشانس مبتلا به فوبیای پرندگان بودم؛ قسمت دوم. ادامه مطلب ...
گم شدنهای مختصر، جزو برنامه من بود. اما گاهی این برنامه تغییراتی پیدا میکرد. من فقط یک گمشده بدشانس مبتلا به فوبیای پرندگان بودم؛ خاطرات مسیریابی من ادامه مطلب ...
در تمام طول راه سعی کردم به خاطر بیاورم که از کدام طرف باید برویم و خیابانها را تصور کنم. خوابگاه یا دانشگاه مسأله این است؛ خاطرات مسیریابی من. ادامه مطلب ...