روایت سال کرونا از زبان یک پرستار
همان نیروهای تازه کار که مجرد هستند و بچه کوچک ندارن و جانشان مثل دیگران عزیز نیست در الویت رفتن به بخش کرونا بودند. روایت سال کرونا از زبان یک پرستار.
همان نیروهای تازه کار که مجرد هستند و بچه کوچک ندارن و جانشان مثل دیگران عزیز نیست در الویت رفتن به بخش کرونا بودند. روایت سال کرونا از زبان یک پرستار.
هنوز نیامده محکم خواباند در گوشم. بلافاصله صورتم را چرخاند و یکی محکمتر هم خواباند آن طرف. سال نود و نه هنوز تحویل نشده است.
فقدان آدمها شده آماری که هر لحظه بیتفاوت اعلام میشه. صدای مجری اخبار میاد: در شرایطِ حساس کنونی. گلهای رنگی جشن سالگرد ازدواج در یک سالگی کرونا.
قرنطینه واقعا جدی شده بود و حتی هیچ کتابفروشی تو پیادهروی خیابون انقلاب بساط نزده بود. حالا که اوضاع تهران اینقدر خرابه برگرد.
نگران تولد دو سالگیت بودم. نگران تنها شدنت، دلشکسته از رفتارها و وا مانده در حکمت خدا. نامه ای به فرزندم در یک سالگی کرونا.
چشمم از دریچه، شاید هم پنجره بزرگ، به بیرون افتاد. دامن آسمان خط خورده بود و نور کمرنگی بر حیاط خانه میتابید. کرونا بین چشم و لبخند فاصله انداخته است.
من فرار کردم؛ با کار، با کلاسهای دانشگاه که روزی فکر میکردم قرار است بیدارم کند و روانه جهانی پر از گره و مساله. در این یک سال کرونا تغییری نکردهام.
من به نسبیت در امور جهان اعتقاد متقن دارم. این ویروس هم برای هر کسی تاثیرات خاص خودش را داشته و دارد. همه گیری کرونا مرا از بودن در جمع نجات داد.
محفلهای دوستانهمان تبدیل شد به تشکیل گروه در شبکههای اجتماعی و سرگرمیمان شد فیلم دیدن و کتاب خواندن. ترس سال کرونا با گذر زمان کمرنگ شد.