در قسمت هفتم از معرفی کتاب انسان خردمند به چند نکته مثل قضاوت های نویسنده و جملات تکراری متن، که به جذابیت آن لطمه میزند اشاره میکنیم.
پایگاه خبری گلونی، سمیه باقری حسنکیاده: انسان خردمند؛ تاریخ مختصر بشر با همه جذابیتی که دارد، نکاتی را در خود گنجانده است که گاهی خواننده را خسته و مردّد میکند.
انسان خردمند و قضاوت های نویسنده
به طور مثال، یووال نوح هراری میگوید احساسات و غرایز ما در خلال انقلابهای سه گانه دچار هیچ تغییری نشده است.
و معتقد است که با اینکه ما در دورهای با رفاه نسبی و صلح تقریبا فراگیر زندگی میکنیم ولی بهخاطر ژنها و هورمونهایمان در احساس خوشبختی فرقی با اجداد سختکوش خود نداریم.
او چاقی و اضافه وزن را نتیجه مصرفگرایی و ژنهای کهن ما میداند که به ما میگویند از آنچه یافتی تا میتوانی بخور!
در خیلی از قسمتهای کتاب، قضاوت های نویسنده به گونهای بیان میشود که گویی همه دانشمندان در آن حوزه با هم توافق دارند.
مثلا دوره فانتزیسازی از زندگی شکارچی_جمع آورها را طوری گفته است که انگار در یک دوران طلایی زندگی میکردهاند و بعدها با انقلاب کشاورزی، به گرسنگی و کار دائم مجبور شدهاند در حالی که بسیاری از متخصصین این حوزه چنین نظری ندارند.
او در جایی میگوید که پروژه اصلی انقلاب علمی به نوعی همان پروژه گیلگمش (اسطوره سومری-بابلی) است که به جستوجوی زندگی جاودان بود و درباره نتیجه آن کاملا خوشبین است.
اما جایی ناامیدانه اعلام میکند که هیچ دلیل قانعکنندهای برای اینکه ما از اجداد شکارگر خود شادکامتر باشیم وجود ندارد؛ زیرا عوامل شیمیایی همواره شادکامی ما را در سطح ثابتی نگاه میدارند.
به طور کلی بیشتر بخشهای کتاب جذاب است و کاملا موفق در انتقال پیام نویسنده، اما ممکن است که در بخشهایی از کتاب دچار خستگی از تکرارها و اغراقهای نویسنده شوید.
قضاوت های نویسنده که کاملا شخصی است و آشفتگی در برقراری ارتباط منطقی بین روابط علی و معلولی و حتی گاهی تحریف تاریخ، خواننده را دچار تردید در اعلان نظرهای هراری میکند.
بهطور مثال آنجا که درباره سقوط عثمانی و استقلال یونان و نقش بریتانیا در این واقعه صحبت میکند و استقلال یونان را نتیجه لابی تاجران انگلیسی میداند.
البته یونان بعد از آن واقعه آزادی خود را کسب نکرد و برای دانستن کل ماجرا کافی است کمی در این باره تحقیق کنیم.
یا آنجا که نقش استعمار کشورهای اروپایی را در پیشرفت کشورها بیان میکند و یا مثالی که درباره کشور عراق میزند، نگاه از بالای یک غربی است و نه تاریخدانی که در خاورمیانه زندگی میکند.
او در کتاب میگوید که:
«ملتهای سوریه و لیبی و اردن و عراق حاصل تعدادی مرزبندیهای گسترده هستند که دیپلماتهای فرانسوی و انگلیسی که تاریخ و جغرافیا و اقتصاد محلی را نادیده میگرفتند، روی شن ترسیم کردند.
این دیپلماتها در سال ۱۹۱۸ تصمیم گرفتند که مردم کردستان و بغداد و بصره از آن پس عراقی باشند.
در وهله اول فرانسویها بودند که تصمیم گرفتند چه کسانی سوری و چه کسانی لبنانی باشند.
صدام حسین و حافظ اسد هرچه میتوانستند کردند تا آگاهی ملیشان را که ساخته دست انگلیس و فرانسه بود تحکیم و ترویج کنند، اما نطقهای پرطمطراق آنها درباره ملتهای بهاصطلاح جاودانی عراق و سوریه طبلی توخالی بود. اما این به ملت عراق هویت کهن نمیدهد.
اگر من با آرد و روغن و شکری که از دو ماه پیش در قفسه آشپزخانه داشتهام کیکی بپزم، به این معنا نیست که خود کیک دو ماه قدمت دارد.»
این حرفها به معنای خیالی دانستن مرز کشورهای عراق و سوریه و لیبی و اردن است.
و جالب است که او به راحتی از فلسطین و مرزکشیهای احمقانه و خیالی جدید رژیم دولت متبوعاش میگذرد و حرفی به میان نمیآورد.
با این حال این کتاب بسیار ارزش خواندن دارد. فقط هنگام مطالعه نباید فراموش کنیم که در حال خواندن یک نگرش درباره بخشهایی از تاریخ و چسباندن آنها به هم هستیم و نه یک روایت دقیق و کاملا درست از اینکه «ما چگونه ما شدیم».
پایان پیام